نقد فیلم «فیبلمنها»
روایتی ناهموار و کم عمق از «فیبلمنها»
استیون اسپیلبرگ در آخرین اثر خود تحت عنوان «فیبلمنها» که با همکاری تونی کوشنر نوشته است، روایت پر تلاطمی برگرفته از سنین هفت تا هجده سالگی خود را به تصویر کشیده است. تصویری که از تجربه اول خود از سالن سینما دارد و بدین وسیله به سینما علاقهمند میشود. اثر با دعوت پدر مادر سمی آغاز میشود که سعی دارند او را به سینما ببرند و تجربه او از درون سالن سینما موجب میشود که به سینما نزدیک شود. اما به تصویر کشیدن این علاقه تا پایان اثر ادامه پیدا نمیکند و فیلمنامه دستخوش فراز ونشیبهای زندگی سمی میشود. در واقع داستان فیلم در ادامه مغایر با شروع لطیف و بااحساس ابتداییاش، به ماجرا و تعامل سمی با والدینش میپردازد و شوق و علاقه سمی به سینما در دیگر روایت فیلم کمرنگ میشود، به عبارتی فیلم مخاطب را با روایتهای چند پاره روبهرو میکند.
فیلم بنا به این روند روایت، با اینکه تلاش میکند سینما را محور قصه و وسیلهای برای بیان ناگفتهها و نشان دادن اتفاقات رویت نشده قرار دهد، با شکست همراه میشود. همچنین فیلم به نگاه سمی، درباره سینما که باور دارد، برای سرگرمی نیست، بلکه امری معنادار و هویت بخش است، وفادار نمیماند و به فیلمی سرگرم کننده نزدیک میشود.
این اثر در به تصویر کشیدن ذوق و شوق سمی و جهان هنری او، ناتوان است و بیشتر نگاهی گذرا بدان دارد. مصداق این نگاه، تقابل نظر سمی با پدرش با بازی پل دانو است که در حد چند دیالوگ تکراری میان آنها رد و بدل می شود و در شکل سطحی باقی میماند. این روایت دم دستی در تصویر سازی حضور او در دبیرستان و وضعیتی که در آنجا دارد، نیز قابل مشاهده است.
در بخش دیگر، فیلم به رابطه سمی با والدینش و روابط احساسی بین خانواده میپردازد که به نظر به نقطه قوت فیلم هم تبدیل میشود و پرداخت دقیقتر و بهتری نسبت به علاقه سمی به سینما دارد. این پرداخت دقیق با بازی درخشان میشل ویلیامز در نقش مادر سمی که سابقه چنین نقشی را در دو فیلم «ولنتاین غمگین» و «منچستر کنار دریا» داشته است، تکمیل میشود. ویلیامز با بازی خود این قابلیت را دارد که مخاطب را به زمانی که فیلم روایت می شود، ببرد. هنرنمایی او به شکلیست که بازیگری سمی به عنوان شخصیت اول فیلم به چشم نمیآید و این سبب شده تا به روند روایی فیلم ضربه بزند.
از طرفی دیگر، بهکارگیری موسیقی کلاسیک که در سکانسهایی از فیلم به عنوان موسیقی متن اثر به کار رفته است، تاثیر پررنگ و مهمی بر فیلم گذاشته است و موجب شده تا احساس غم و شادی و پیوند عاطفی که بین خانواده وجود دارد، به مخاطب القا شود.
در آخر باید گفت، این فیلم سرشار از احساسات و عواطف است، ولیکن روایتی تکهتکه با رویهای سطحی را ارائه میدهد که به پاشنه آشیل اثر تبدیل میشود.
اسپیلبرگ با تعریفش از سینما در این فیلم، قادر نیست جهان هنری بهم پیوستهای را برای مخاطب ترسیم کند. او مخاطب را به درک و تجربه عمیق عشق سمی به سینما، قصه و ماجرای خانوادگی این شخصیت نمیرساند.
علیرغم شروع تحسین برانگیز اثر، پایان بندی آن با وجود تصویر شاعرانهای که از سینما برای سمی میسازد؛ به دلیل نبود پرداخت و نگاه موشکافانه در طول فیلم، برای مخاطب قانع کننده نیست. گویی این پایان بندی مخاطب را رها می کند و ماجرا و قصه خانواده «فابلمنها» را به صورتی شتابزده و ناشیانه به سرانجام میرساند.