یادداشتی از پلاتو هنر بر «نمایش تب»
وقتی با نمایشنامه تب اثر والاس شان مواجه میشویم، تصویر ما از شخصیت نمایش نامه مردی است با چهره ای اروپایی که دارای ظاهری با پوست سفید، چشمانی روشن و موهای بور است. اما در نمایش تب به کارگردانی رویا کاکاخانی، شخصیت اصلی پیش روی ما، نادر فلاح است که در کارنامه ی هنری خود اغلب شخصیت اقشار ضعیف جامعه را بازی کرده است، این پارادوکس نمایش را از روایت جذاب و دیدنی به روایتی ضعیف بدل کرده است.
نمایش، روایت تک شخصیتی است از زندگی مردی که متعلق به طبقه ی ثروتمند و متمول جامعه است، که در سفر هایش به کشورهای مختلف و در ارتباط با قشر ضعیف، نوعی آشفتگی روانی پیدا میکند که او را به چالش ها و درگیری های ذهنی مبتلا میسازد.
این اثر با نگاه شبه مارکسیستی سعی میکند کشمکش درونی مرد را در سفرها به نمایش بکشد و فقر را نیز روایت کند. در ابتدای مسیر خود با اشارات به سخنان مارکس و کتاب سرمایه او، سعی دارد ایده های این جریان فکری را برجسته کند و تقابلی بین کارگر و سرمایه دار را عیان سازد، اما این تلاش ناکام میماند؛ زیرا نمی تواند با زبان نمایش، رویایی کارگر و سرمایهدار را بیان کند. هم چنین اثر، آشفتگی ذهنی شخصیت نمایش و کشمکش او با فقر را سطحی نشان میدهد و نمیتواند روایتی منظم و قابل درک را برای مخاطب ارائه کند.
از سوی دیگر نمایش با طراحی صحنه قصد دارد، مخاطب را به داخل موقعیت مرد بکشاند و این احساس را ایجاد کند که در اتاق هتل حضور دارد، تا در پی این نزدیکی و ارتباط با مخاطب، این پرسش را مطرح کند؛ که نسبت شخصیت اصلی با فقر چیست و او چه تجربه ای از فقر دارد؟
نکته ی دیگر در مورد این نمایش، نگاهی است که به مفهوم کارگر دارد. این نگاه بیشتر به اوایل ظهور مارکس و نظریات او مربوط است، تا جامعه ی پیچیده و درهم تنیده ای که امروز در آن زیست می کنیم .در جامعه ی امروز مفهوم کارگر ورای یک کشاورز است و ابعاد وسیع تری را شامل می شود.
نمایش دارای ضعفهای پرداختی در خط روایی و همچنین در بیان ایده است که این ضعف، سبب شده اثر از مخاطب فاصله بگیرد و نتواند با نزدیک کردن به جهان خود، رسالت خود، که دعوت به اندیشیدن درباره فقر است را کامل کند.
اگرچه فقر مسأله امروز ماست ولی کارگردان نتوانسته این دغدغه و مسأله کنونی جامعه خود را به طرز دقیقی به ساده، گذرا و بدون نگاه عمیق از خود به جای بگذارد. ، نمایش