یادداشتی از پلاتو هنر بر «اقامت اجباری»
و دودهای ماشین و سروصدای میدان هفت تیر بعد از تجربه نمایش دوباره تکرار میشود.
مسئله مند شدن هر ایده و دغدغهی فلسفی و سیاسی که مرتبط با جهان زندگی مردم است در فرم یک اثر هنری بیشتر از یک پژوهش به خیال، تجربه، شهود و اندیشه نیازمند است، تا آن اثر نمودی هنری پیدا کند و نیز ویژگیهای ژرف بینانه و فکر شده ای به خود بگیرد.
آناهیتا زینیوند در اثر تألیفی خود، اقامت اجباری با نویسندگی امیرحسین مصلی، داستان معلمی است بعد از سالها تدریس در دهکده اش، سرانجام در مدرسهای که خود بنا کرده به دست دانش آموزانش حبس میشود.
بدون شک مسئله ای که در این نمایش مطرح میشود واکنشی قابل ارزش و مهمی است. که نباید از آن چشم پوشی کرد. اما با شتاب زدگی برای بیان انتقادی خود در اجرای نمایش نتوانسته این دغدغه را به بیان نمایشی ترجمه کند. این اثر نمایشی بیشتر یک نمایش شعارگونه است که بر صحنهی تئاتر رخ میدهد که حتی قادر نیست به یک فرم هنری نزدیک شود، به بیانی فاقد فرم هنری است. این دغدغه بیشتر شکل خام دستانه دارد که در پرداخت به جزئیات و اتفاقات دهکده همچون فقر، زمین، کارگر، حفر چاه و کشاورزی به سادگی عبور میکند و درونمایه ای سطحی از اثر برای تماشگر میسازد.
هرچند بازیگری سرباز و رئیس شورا، تا حدی مخاطب را متوجه اثر میکند اما با پرداخت پر اشکال، جایگاه اثر نازل میشود و نیز به دلیل اینکه دیالوگ ها و شعارهای انتقادی بر اثر مسیطر میشود، اجازه نمیدهد که عناصر فنی هویت و اثربخشی کارآمدی داشته باشد. نمایش در موارد دیگر چون صحنه آرایی، متن نمایش بازیگری،گریم، شیوه بیان و لحن شخصیتها بسیار دم دستی و با زبانی الکن روایت را پیش میبرد و مخاطب را با توجه به مدت زمان نمایش، خسته میکند.
در کنار این نقاط منفی، نمایش در ساخت فضا هم ناتوان است و نوع کارگردانی باعث شده است که صحنه آرایی ماهیت بیهوده و بی معنایی پیدا کند که گویی فقط یک مدرسه است که هیچ تاثیری به عنوان محل اتفاق داستان بر جریان روایی نمایش ندارد.
با این وجود اقامت اجباری، بیشتر درون شعارهای سیاسی خود محصور شده است و بیشتر به یک سخنپردازی شباهت دارد تا یک هنر نمایشی، مضاف بر این اثر نتواسته فرم زیباشناسانهای را بسازد تا با روشنی با مخاطب گفتگو کند و مدام با ارجاعات منتقدانه ذهن مخاطب را به بیرون از نمایش سوق میدهد تا او را به پای تجربه نمایش بنشاند.