نقد فیلم
چرا باید فیلم پالتو شتری را ببینیم و چرا نباید ببینیم؟
وقتی نیچه گریست ، شعارزدگی علیه روشنفکرنمایی
«پالتو شتری» اولین اثر مهدی علیمیرزایی است که اکنون بعد از چهار سال به اکران عمومی درآمده است. این فیلم پیش تر در جشنواره سی و هفتم فیلم فجر به نمایش درآمده بود.
مهدی علیمیرزایی فارغ التحصیل کارشناسی ارشد در رشته فلسفه اسلامی می باشد که پیش از این نویسندگی آثار کمدی شامل « اولين تولد»، «گشت ارشاد»، «پارادایس»، «تخته گاز»، «هفت معكوس»، «کاتیوشا» «در مدت معلوم» و« آقای سانسور» برعهده داشته است، این بار در مقام کارگردانی با دورنمایی فلسفی و نگاهی متفاوت نسبت به فیلمنامه های قبلی خود، «پالتو شتری» را به جلوی دوربین برده است. از این حیث که علیمیرزایی با چنین دیدی به سراغ ساخت این اثر رفته قابل ستایش است و این شاید دلیلی برای مجاب شدن مخاطب جهت تجربه چنین اثری باشد. اینکه کارگردان چگونه مضامین فلسفی را درون قصه سینمایی گنجانده است.
هر چند «پالتو شتری» اثر کمدی نامیده شده، اما کمدی همانند آثاری از جمله «چپ، راست»، «خوب بد جلف »، «انفرادی»، «مصادره» و… نیست و از فضای مبتذل و هجو در ساخت اثر کمدی فاصله می گیرد، که این اتفاقی مثبتی برای سینما می تواند باشد. مضاف بر این، از سویی «پالتو شتری» فیلمی مفرح و خنده داری به معنای رایج سینمای طنز نمی توان تلقی کرد که مخاطب انتظار آن را داشته باشد و بیشتر با لحن طنزآمیز یک موقعیت کلی از فضای طنز ایجاد می کند که به نوعی بر روح فیلم حاکم است، که این باعث شده تا فضای سخت و خشک فلسفی، نرم و منعطف به نظر آید.
داستان «پالتو شتری» ، درباره ی دو جوان علاقه مند به فلسفه با نام های فرید( سام درخشانی) و کوهیار کهندژ (بانیپال شومون)می باشد که در طول فیلم چالش های با یکدیگر دارند. فرید، فرد بیکاری است که مستمع آزاد کلاس های دانشگاه است و از سویی کوهیار دانشجوی دکترای رشته فلسفه است که به تازگی برای نوشتن کتابش، جایزه ادبی به ظاهر مهمی را کسب کرده است. کوهیار طرفدار افکار فیلسوف آلمانی نیچه است و خود را نمودی از اندیشه های نیچه میداند.
کوهیار نماینده بخشی از جامعه است که از فلسفه استفاده ابزاری می کند و به عنوان مرهم رنج و درد خود از آن بهره می برد. او پالتوی شتری که از پدربزرگش به ارث رسیده را بر تن می کند تا به ایجاد چهره ای متفاوت، در ظاهر پز و خودنمایی فلسفی مابانهای داشته باشد.
کوهیار در واقع شکل ظاهری یک متفکر دارد که جز تحقیر و سرکوب چیزی بلد نیست. علیمیرزایی نیز تلاش دارد تا این فضای روشنفکرنما را درون قصه خود نقد کند. او این نقد را به درون دانشگاه می برد و از این سخن می گوید که دانشگاه به چه صورت علیه خودش ایفای نقش می کند، به تعبیری دیگر، سر علم چگونه ذبح می شود.
اما از حیث فنی اثر دچار اشکالاتی است که در مواردی به آنها خواهیم پرداخت.
در وهله اول این طور باید بیان کرد که شخصیت پردازی به گونه ای است که رابطه هیچکدام از شخصیت های قصه، اعم از فرید، خاله، کیانا، کوهیار، پدر و مادرش و بقیه، تا پایان داستان شکل نمی گیرد و کشمکش میان این افراد پرداخت عمیقی ندارد و صرفا پیشبرندهی داستان است.
در واقع اثر نتواسته شخصیت های خارق العاده و باورپذیری بسازد. برای نمونه نگاهی به شخصیت فرید می اندازیم، او در ظاهر آدمی کلاش است که به نحوی با فریب دخترخاله و دوستش خواهان رسیدن به پولی است و از طرفی در کلاس های مستمع آزاد فلسفه شرکت میکند و از طرفی با دوستانش مشغول کارهای پژوهشی است.
جنبه دوم، بمباران اطلاعات و گزاره های فلسفی فیلم است که مخاطب را گیج می کند و اجازه تامل به او نمی دهد تا داستان را دریابد و با آن همراه شود. اینکه فلسفه را بفهمد، از فلسفه ورزی و روشنفکری سر در بیاورد و بفهد نیچه کیست و چه اندیشه هایی دارد. به بیانی دیگر پرداخت بیش از حد به این مضامین ، برای مخاطبی که نسبت به این مبانی اطلاعات کافی ندارد، گیج کننده به نظر می آید و نمی تواند آنها را به درستی فهم کند. به عبارتی تکلیف کارگردان با مفاهیم و ایده های فلسفی روشن نیست و مشخص نیست در پی گفتن چه چیزی است. آیا علیه روشنفکر نمایی سخن می گوید یا علیه طبقه متوسط جامعه.
آیا او همسو با فلسفه است یا علیه آن. در واقع وی در تزریق مفاهیم فلسفی به فیلمنامه دچار مشکل است و بدون اینکه ایده های فلسفی و لایه های عمیق فکری نیچه را پرورش دهد به گونه ای از فلسفه، ابرانسان و قدرت صحبت می کند. این پرداخت اشتباه را می توان در شخصیت کوهیار و دیگر دوستان او که علاقه مند به نیچه هستند، کاملا رصد کرد.
سوم، به کارگیری نماهای بسته تا پایان داستان، مجال درنگ و فکر کردن به مفاهیم و نقد های سریعی که فیلم مطرح می کند را از مخاطب می گیرد و حسی مبهم در طول زمان فیلم برای او ایجاد کند. می توان گفت انتخاب چنین نماهایی بیشتر به منظور جبران نقص شخصیت پردازی است تا اینکه نماهایی موثر بسازد و منجر به ارتقای روایت فیلم شود.
روی هم رفته بایستی گفت مهدی علیمیرزایی در ساخت اثری با رنگ و لعاب فلسفی با شکست همراه بوده است. با اینکه اثر با درونمایه انتقادی از فضای روشنفکرزده و نیز طبقه متوسط چنین داستانی را روایت می کند، اما فارغ از این خوانش و نیت که کارگردان داشته، اثر در ساخت این نگاه، روایت ناموفقی را به سرانجام رسانده است. روایت غیر منسجم و پر افت و خیز، شخصیت های درست شکل نگرفته و نوع تصویربرداری نازیبا، نکات منفی هستند که اثری قابل قبولی را رقم نمی زند. به بیانی اثر قابلیت این را ندارد که تا پایان ماجرا مخاطب را همراه خود کند. از طرف دیگر فیلم قادر نیست مخاطب را متوجه نگاه های انتقادی و فلسفی فیلمساز نماید و بیشتر با شکلی شعارگونه از مضامین فلسفی مواجه است که فراوانی این مضامین، فهم روایت اثر را برای مخاطب سخت نموده است.
اما آنچه پالتو شتری از سایر فیلمهای در ردیف خودش جدا می کند تلاش برای بیان یک دغدغه اجتماعی و فلسفی به زبان ساده و البته تصویری است. همچنین فیلمنامه اثر علیرغم مشکلاتی که دارد مخاطب را تا حدی درگیر این دغدغه می کند و مخاطب را با چالش هایی نو روبرو می کند که این را می توان یک حسن برای اثر محسوب کرد.