یادداشتی بر فیلم آواتار راه آبی

سفر بصری مخاطب در دنباله جدید آواتار

فیلم « آواتار: راه آب» اثری آمریکایی به کارگردانی جیمز کامرون است. این فیلم دنباله قسمت قبلی یعنی «آواتار» در سال 2009 می باشد که پس از سال ها انتظار طرفداران این فیلم کامرون جلوی دوربین برده است. جیمز کامرون در قسمت اول «آواتار» فضای اواسط قرن 22 را به تصویر می کشد که منابع انرژی زمین رو به پایان می باشد و یک گروه متشکل از افراد نظامی و دانشمندان سعی دارند از منابع انرژی پاندورا در ستاره آلفا قنطورس برای نجات زمین استفاده کنند حتی اگر این کار به قیمت جان مردم پاندورا تمام شود، در این میان فداکاری های یک سرباز بازنشسته به نام جیک سالی مشکلاتی سر راه آن ها ایجاد می کند.

حال داستان در قسمت دوم « آواتار راه آبی » درمورد جیک سالی است که همراه نایتیری، خانواده‌ای را تشکیل داده و هر کاری می‌کنند تا در کنار یکدیگر باقی بمانند. با این حال دشمنی قدیمی برمی‌گردد تا کار نیمه تمامش را تمام کند و آنها مجبور می‌شوند تا خانه‌شان را ترک کنند و به اکتشاف در بخش‌های مختلف پاندورا بپردازند.

کامرون همانند بخش یک فیلم، «آواتار»، با داستان‌گویی ها و تصاویر سه بعدی مخاطب را با دنیایی جدیدی روبه‌رو می کند و با شروعی هر چند آهسته، آن فرمول را تکرار می کند، با این تفاوت که رفته رفته با موقعیت‌های تکراری و لحظات قابل پیش‌بینی به ‌ویژه در ابتدا و انتهای داستان، فیلم شکست می‌خورد و برای مخاطب خسته کننده می شود.

ولی باید اعتراف کرد که جدای از این مسیر قابل حدس و خسته کننده داستان، « آواتار: راه آب» اثری فوق‌العاده زیباست که تجربه‌ای عالی برای تماشا و لذت بردن است. کامرون واقعاً دنیای آواتار را با قصه تماشایی به تصویر می کشد. او شخصیت های جدید، جذاب و مهم را به قصه می آورد و همچنین صحنه های زیبایی را برای مخاطب به ارمغان می آورد تا در آن احساس کند به طور حقیقی به فیلم و جهان متصل می باشد.

او در داستان خود برای نزدیکی ذهن مخاطب به شخصیت ها و فضای زندگی آنها به مفاهیمی چون خدا، ایثار و خانواده می پردازد. به طوری که خدا را به عنوان امر برتر و قابل ستایش نشان می دهد که مردم از آن نیرو و و الهام می گیرند و یا در سکانس های مختلف شخصیت جیک سالی را در مقام پدر قهرمان و الگوی خانواده نشان می دهد که همه به او متکی هستند. این بازنمایی خانواده را در شخصیت های مادر و بچه ها و نیز شخصیت های ورثینگتون و سالدانا هم می توان دید که چگونه برای دفاع از خانواده و قبیله عمل می کنند. کامرون با ساختن چنین جهانی مخاطب را به شخصیت ها نزدیک کرده تا با آنها همذات پنداری کند.

این زیبایی ها و مضامین ارزشمند در تصویربرداری راسل کارپنتر می توان بیشتر یافت. تصویربرداری دیدنی و شاهکار فنی که برای مخاطب یادآور آمیختگی از بازی، انیمیشن و فیلم است. صحنه ‌های اکتشاف در دریا و نهنگ ها و صحنه های اکشن نیز بسیار خوش ساخت است، به‌ویژه نبرد پایانی، که لحظاتی واقعاً پرتنش را در سرتاسر فیلم ارائه می‌دهد که یادآور فیلم دیگری از کامرون یعنی «تایتانیک» است.

کامرون به خوبی کاری می کند که مخاطب احساس کند در دنیای آواتارها حضور دارد. او تصاویری با جزئیات زیبا از زندگی قبیله ها، دنیای پاندورا، مناظر، آسمان، جنگل سرسبز، دریا، گیاهان و جانوران ارائه می کند. جلوه های تماشایی و مسحور کننده ای که به آسانی از ذهن مخاطب پاک نخواهد شد.

اما به دلیل اینکه کارگردان بخشی اعظمی از فیلم را به نشان دادن نماهای جذاب و اتفاقات بصری اختصاص داده، موجب شده تا روایت قصه، کند پیش رود، تا جایی که علیرغم زمان طولانی فیلم، قصه قهرمان و ضد قهرمان فیلم تا لحظات پایانی فیلم بهم متصل نشود.

در نهایت باید گفت شاید اگر جیمزکامرون در کنار قدرت فنی و تکنیکی فیلم، روی خلق روایت بیش تر تمرکز می‌کرد، تجربه فیلم برای مخاطب ملال آور نمی شد. با این وجود این فیلم از هر نظر ارزش تجربه را دارد. اگر به دنبال چیز جدیدی برای دیدن هستید آن را توصیه می کنم، اما اگر به دنبال دیدن یک داستان بسیار فلسفی هستید روی آن حساب نکنید.

 

 

https://didhonar.ir/?p=16147