فاطمه دلفانی بلوچ: نمایش «غرمپشا و کشتن چراغ» درباره جوانان جزیرهای است که چندین سال است، در سن ۲۲ سالگی میمیرند. اهالی جزیره به وجود طلسمی باور دارند که منجر به این مرگومیرها میشود. نمایش در خانه محکنار میگذرد که بزرگ جزیره است و دختر و برادرزاده 22سالهاش را برای حفاظت از جانشان در اتاقی محبوس میکند تا شب را به صبح رسانیده و 22 سالگیشان به سر آید و هیچ خطر خارجی آنان را تهدید به مرگ نکند.
افراد بسیاری در طول نمایش به خانه او میآیند و میروند اما محکنار اجازه دیدار با فرزند و برادرزادهاش را به هیچکس نمیدهد. او قصد آن کرده تا صبح بیدار مانده و از آنان محافظت کند. در این میان شخصیتهایی که به خانه وارد میشوند، عموی بچهها که بعد از غرق شدن لنج و ورشکستگی یک دهه پیش جزیره را ترک کرده و حالا بعد از سالها برگشته تا برادرزادهاش را ببیند، خواهر زن محکنار که دختری شاداب و بازیگوش است، یک مسافر فرانسوی که به باور آنان توسط اجنه و نیروهای ماورایی طلسم شده و باید درمان شود و همچنین دعانویس دغلکار جزیره هستند.
نمایش همراه با اجرای زنده موسیقی با سازهای اغلب محلی (بهجز در یک موقعیت که بهمنظور ورود توریست به صحنه از یک موزیک فرانسوی استفاده شد) روی صحنه میرود و نوازندگان بخشی از اجرا هستند و شخصیتهای نمایش با آنها گفتوگو میکنند و بهنوبه خود لحظات طنزآلودی را رقمزده و به صمیمیت فضا میافزاید.
آنچه درباره نمایش «غرمپشا و کشتن چراغ» اهمیت دارد ویژگیهای بومی آن است. لباسها، فضا، موسیقی، گفتار، بسیاری از کلمات، آدابورسوم و باورها همگی متعلق به جنوب و بهطور خاصتر جزیره هرمز هستند. ارزش این اثر از سویی در زنده نگهداشتن این عناصر محلی و از سوی دیگر خارج کردن مفاهیم بنیادیتر و به عبارتی معضلات جامعهای بزرگتر از جزیره و ارائه آن به مخاطب است.
عناصر نمادین اثر از عنوان آن گرفته تا موضوعات بومیتر، همچون اجرای مراسم زار و خرافاتی مثل باور به طلسمها و نحسی اجنه، همگی در مقیاسی بزرگتر قابل ردیابی هستند. جزیره نماد جامعهای است که در آن باور به عقاید کهنه به دور از منطق و عقلانیت موضوعی عادی است. این باورها خود توجیهکننده خودشان هستند و به همین دلیل هر زمان رویداد تلخی رخ میدهد بهجای گشتن به دنبال علل عقلانی و یافتن راه برای حل معضل، تن به آن داده و البته در این میان افرادی سودجو بهراحتی از این جامعه سوءاستفاده میکنند.
البته در جایی از نمایش میبینیم شک و عدم اعتماد به دعانویس جزیره از سویی در همه اهالی شک گرفته و از سوی دیگر شکستن چرخه باور به این خرافات کاری بسیار دشوار مینماید چراکه محکنار به دعانویس اجازه ورود به اتاق جوانها را نمیدهد اما همزمان به خواهرزنش تأکید میکند حالا که مرد توریست چیزی در چشمش فرورفته؛ نشانه پای نهادن بر بچه موجودی است که منجر به طلسم او شده و باید او را پیش بهترین دعانویس زن جزیره ببرد وگرنه تا صبح خواهد مرد. گویی در ناخودآگاهش هنوز باور به خرافات وجود دارد.
پیدا شدن جسمی در چای که به ادعای آنان انگشت قطعشده متعلق به یکی از اهالی جزیره بود آنهم درست وقتیکه دعانویس در کنارشان نشسته و غیب شدن مرموز انگشت وقتیکه همه بهجز آویشن و خواهرش صحنه را ترک میکنند نیز این شک را به جان مخاطب میاندازد که آیا آنچه ادعا میکردند انگشت بوده است؛ واقعیت دارد یا ناشی از تصورات آنان است؟
در ادامه اجرای مراسم زار که رسمی کهن در جنوب و البته شهرهای دیگر ایران به شمار میرود نیز از دیگر عناصر جذاب این اثر است. تمامی این رسوم از این جهت که فهم ما ازآنچه امروز هستیم، آنچه در آینده میتوانیم به لحاظ فرهنگی، هویتی، تاریخی و اجتماعی باشیم را کامل میکند بسیار ارزشمند هستند. همه اینها کنشگری بهحساب میآیند اما این نوع کنش چه سودی دارد؟ آیا توانستهاند جلوی این مرگومیرها را بگیرند؟ وقتی علت را سحر و جادو و جنزدگی میدانند و قادر به متوقف کردن آن نیستند، یعنی سرنوشتی بزرگ و قدرتمندتر از هر چیز بر زندگی آنان سایه انداخته است.
تمامی آنچه طی مراسمات کنشگری بهحساب میآید، در واقع نوعی انفعال است که از آن برای توجیه وقایع تقدیری ووالای فرا انسانی استفاده میشود. آنچه که نمیتوان حریفش شد و تلاشی برای دیگرگون دیدن وقایع نیز نمیتوان کرد. خواندن سرود حنابندان و شادیهای شبانه، اجرای مراسم زار و قفل کردن در روی جوانها، همگی نشانی از تلاش مذبوحانهای است که بهمنظور پوشاندن وحشت ناشی از عدم درک وقایع انجام میشود. مرگ جوانان نیز حاصل این انفعال بهظاهر همراه با کنشگری است.
کشتن چراغ یعنی مرگ جوانان درست در زمانی که موقع ثمر دادن جان ارزشمند آنان است و در اوج شکوفایی جوانی هستند نیز نمادی مهم در عنوان اثر است. جوانی نماینده پیشروی، رشد، امید به آینده و دگرگون شدن جامعه است. همچون فصل بهار که چنین نویدی به طبیعت میدهد. چراغ نیز نماد روشنایی، آگاهی و شفافیت است. کشتن چراغ به معنای مرگ چراغ نیست. کشتن چراغ حکایت از امری تعمدی دارد که در آن هرآنچه جوانان و جوانی نمایندگی آن را به عهده داشتند نابود میشود. این تعمد از سوی عدهای آگاهانه بهمنظور کسب منافع و از سوی جمع کثیری اغلب ناخودآگاه ایجاد و حمایت میشود. مرگ 22 سالههای جزیره نماینده جامعهای است که در آن جهل به مثابه تاریکی با نور و روشنایی و دگراندیشی سر جنگ دارد.
نمایش «غرمپشا و کشتن چراغ» هر چه نباشد با جامعه امروز خود در ارتباط است و به نظر نویسنده اثر هنری باید اینگونه باشد. از معضلات جامعه بگوید، بر مشکلات جامعه چراغ بیاندازد و آنچه که امروز گنگ به نظر میرسد را شفاف کند. اینگونه نیست که هنر در خدمت اهداف خاصی باشد، اما باید به یاد داشت هنر در تعامل با مخاطب است که فهم میشود، به این منظور، در نظر گرفتن ابعاد زمانی و مکانی زیستگاه مخاطب همراه با همۀ ویژگیهای برجسته آن امری غیرقابل اغماض است.
نمایش «غرمپشا و کشتن چراغ» نوشته ابراهیم پشتکوهی و کارگردانی محمد سلامتی هرمزی از 7 تا 18 خرداد ساعت 20 در تماشاخانه سنگلج روی صحنه است.