در «بازخند» خنده‌های گمشده جامعه را یادآوری می‌کنیم

به گزارش خبرنگار پلاتوهنر، در دنیای فانتزی و موزیکال «بازخند»، جایی که خنده گم شده و ماجراجویی آغاز می‌شود، یکی از جذاب‌ترین چهره‌ها، «زی‌زی» است؛ دختری سرزنده و همراه، با خنده‌‌های از ته دل. ایفاگر این نقش، کیاناز خان‌محمدی، با بازی پرظرافت، جان تازه‌ای به این کاراکتر بخشیده است.

با او درباره‌ تجربه‌ ایفای این نقش، پیوندش با دنیای فانتزی، چالش‌های بازی در نمایش‌های موزیکال و معنای خندیدن در روزگار امروز گفت‌وگو کرده‌ایم.

نقش شما در نمایش «بازخند» بسیار دلنشین است. آیا از ابتدا قرار بود ایفاگر نقش «زی‌زی» باشید؟

در آغازِ مواجهه‌ام با متن نمایشنامه، نقش «زی‌زی» چندان برایم جذاب نبود. چشمم بیشتر به کاراکتر دیگری افتاد و حتی تلاش کردم تا کارگردان را مجاب کنم که آن نقش را به من بسپارد. اما خوشبختانه او نپذیرفت و سرنوشت این‌گونه رقم خورد که «زی‌زی» سهم من شود. هر چه بیشتر در دل این شخصیت فرو رفتم، بیشتر به عمق و ظرافت‌هایش پی بردم؛ کاراکتری شیرین، دوست‌داشتنی و در عین حال سرشار از ظرافت‌ها و پیچیدگی‌هایی که کشف‌شان برای من به‌عنوان بازیگر، چالشی جذاب و الهام‌بخش بود. برای من، هر نقشی فرصتی است برای بازتعریف خود و «زی‌زی» این فرصت را به زیباترین شکل ممکن در اختیارم گذاشت.

«بازخند»
«بازخند»

چه ویژگی‌هایی از خودتان را در شخصیت «زی‌زی»، دختر خندان نمایش «بازخند»، بازمی‌یابید؟ آیا میان شما و این نقش هم‌پوشانی‌هایی وجود دارد؟

بی‌تردید. شاید مهم‌ترین ویژگی مشترک من و زی‌زی، حس عمیق همراهی با دیگران باشد؛ آن‌گونه انسان‌هایی که اگر هم‌مسیر دیگرانی شوند، حتی حاضرند از برخی خواسته‌های شخصی خود به‌طور موقت چشم‌پوشی کنند. این روحیه را در وجود خود به‌خوبی می‌شناسم.
علاوه بر آن، من عاشق خندیدن هستم، معتقدم جهان، ساخته شده تا زیسته شود، تا تجربه کنیم، بخندیم و لذت ببریم. خندیدن، نه‌تنها زینت لحظه‌هاست، بلکه شکلی از مقاومت در برابر تلخی‌های روزگار نیز هست.

در جریان تمرین‌ها یا اجرا، کدام بخش نمایش برای شما چالش‌برانگیزتر بود؟

چنانچه بخواهم از تمرینات آغاز کنم، بزرگ‌ترین چالش برای من، آزادی‌ای بود که کارگردان در اختیارم گذاشته بود. این امکان که بتوانم هر ایده‌ای را امتحان کنم، فرصتی بی‌نظیر اما در عین حال سخت بود؛ چرا که باید از میان همه‌ی ایده‌های خلاق و هیجان‌انگیز، آن‌هایی را برمی‌گزیدم که شخصیت را به شکلی منسجم و باورپذیر شکل دهند. گاه این انتخاب‌ها آسان نبودند.
در روند اجرا نیز، همیشه وسوسه‌ای در من وجود داشت تا مدام چیزهایی به نقش بیفزایم یا از آن بکاهیم. حتی اکنون نیز این اشتیاق در من هست. اما برای حفظ انسجام و کیفیت نهایی اثر، باید به ساختاری که در تمرینات شکل گرفته وفادار ماند.

نمایش «بازخند» اثری فانتزی و موزیکال با لحنی کمدی‌ست. چگونه توانستید با این ترکیب خاص ارتباط برقرار کنید؟

من از کودکی دلبسته‌ دنیاهای فانتزی بوده‌ام. انیمیشن‌ها، به‌ویژه انیمه‌ها، همواره بخشی جدانشدنی از دنیای ذهنی و عاطفی‌ام بوده‌اند. گمان می‌کنم بخشی از شخصیت من نیز در دل همین فضاها شکل گرفته است. از این رو، این نمایش یک شانس بزرگ برای من بود.

«بازخند»
«بازخند»

به نظر شما، پیام اصلی نمایش «بازخند» برای مخاطب چیست؟

در بخشی از یکی از ترانه‌های نمایش، جمله‌ای هست که در ذهنم ماندگار شد: «نترس از سرنوشت!». به گمانم، همین نترسیدن از حرکت، همین جست‌وجوی جسورانه برای یافتن آنچه گم شده، هسته‌ پیام نمایش ماست. اینکه آن خنده‌ گمشده‌مان را دوباره پیدا کنیم.

تجربه‌ی بازی در یک نمایش موزیکال چه تفاوت‌هایی با نمایش‌های غیرموزیکال دارد؟ و مهم‌ترین نکاتی که باید مدنظر قرار داد چیستند؟

برای جواب دادن به این سوال می‌شود مقاله نوشت. اما اگر بخواهم خلاصه بگویم، تفاوت‌ها در تمام اجزای کار مشهود است. از نخستین تمرین‌ها تا اجرای نهایی، همه‌چیز پیچیده‌تر و چندلایه‌تر است. تمرینات بدنی، صوتی و بیانی گسترده‌تری نیاز است. هر بازیگر باید صدا، بدن و احساساتش را در هماهنگی کامل نگه دارد.
علاوه بر این، هماهنگی میان همه اعضای گروه اهمیت حیاتی دارد.

چگونه توانستید فضای فانتزی و جادویی «بازخند» را بر صحنه بیافرینید؟ و با چه چالش‌هایی روبرو شدید؟

همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، ذهن من سال‌ها با دنیای انیمه‌ها زیسته است و سعی کردم بخشی از آن ذهنیت را به صحنه بیاورم.

«بازخند»
«بازخند»

چرا خندیدن، به‌ویژه در «بازخند»، تا این حد اهمیت دارد؟ و چگونه می‌توان این اهمیت را به دنیای واقعی نیز منتقل کرد؟

خنده، از نگاه من، چیزی‌ست که آدم‌ها را کنار هم نگه می‌دارد. خنده امید را زنده نگه می‌دارد و در دشوارترین روزها، یک خنده‌ کوچک می‌تواند جهان فرد را زیر و رو کند. اما متأسفانه، در جامعه‌ ما، آن خنده‌ واقعی در حال فراموشی‌ست. تلاش گروه ما در «بازخند» آن بود که این خنده‌ گمشده را یادآوری کنیم؛ خنده‌ای از ته دل و از سر دلخوشی که واقعی و پاک است.

در داستان «بازخند»، دختری که خنده‌اش را از دست داده، به سفری ماجراجویانه می‌رود. آیا در زندگی واقعی هم تاکنون به این فکر کرده‌اید که اگر چیزی بسیار مهم را از دست بدهید چه تاثیری روی شما می‌گذارد؟

از دست دادن، ترسی‌ست که با ما عجین شده. به‌ویژه در جامعه‌ای که بارها این فقدان را تجربه کرده است. به باور من، بزرگ‌ترین چیزی که از دست داده‌ایم، همان خنده‌های بی‌ریا و از ته دل است. ما نیاموختیم که چگونه باید از آنچه داریم، مراقبت کنیم؛ و اگر آن را از دست دادیم، چگونه باید برای بازیابی‌اش بجنگیم.
ترس از دست دادن، این روزها با ترسِ دوباره از دست دادن، به‌روزرسانی شده است و این ترس، گاه ما را از حرکت بازمی‌دارد اما وقتی به آن فکر می‌کنیم جای خالی آن حس می‌شود. شاید مثل سومای قصه ما وقت آن است که ما هم ماجراجویی خود را آغاز کنیم.

«بازخند»
«بازخند»

در نهایت، خندیدن برای شما چه معنا و ارزشی دارد؟ و چگونه می‌تواند در ارتباط میان انسان‌ها نقش ایفا کند؟

برای من، خنده همان توازن‌بخشی‌ست که در میانه‌ی تلخی‌ها، زندگی را قابل‌تحمل و حتی زیبا می‌‌کند، بدون خنده همیشه یک قسمتی از زندگی‌مان لنگ می‌زند.

قابل ذکر است، نمایش «بازخند» به نویسندگی بهزاد ‌اقطاعی و کارگردانی عرفان ‌فلاح تا 1 خرداد ماه در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه است.

https://didhonar.ir/?p=90703

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

13 + هفت =