صادق چراغی: شاید برخی از مخاطبان، فیلم «قوی سیاه» را دیده باشند. «دارن آرنوفسکی» این فیلم را در سال 2010 ساخته است. در این فیلم «نینا» یک بالرین خوب 28 ساله با بازی ناتالی پورتمن میخواهد در نمایش بزرگ «دریاچه قو» نقش قوی ملکه را بازی کند. نینا ایفاگر نقشی است که در زندگی هم با نمودهای گوناگون درگیرش است.
تابستان سال پیش که برای ساخت موسیقی نمایش «بیژن و منیژه» به یک گروه نمایشی پیوستم و تماشاگر فراز و نشیب های به بار نشستن نمایش بودم تا روزگاری که به اجرا رسید و در میانۀ ساخت موسیقیاش بودم که دانستم ما خود بیژنیم که راوی داستان خویشیم؛ درست مانند «نینا»ی آن فیلم.
یکی از منتقدان سینما درجایی نوشته بود «برخی از سینماگرانِ ما، هنگام سخن گفتن، از هیچکاک و دیگر بزرگان نمونه میآورند و هنگامیکه خودشان دوربین به دست میگیرند ملا نصرالدین میسازند»
در همان آغاز به شماری از دوستان این را گفتم. هنگامیکه کارِ این نمایش آغاز شد، سخن از روش بزرگانی چون پیتر بروک بود ولی در پایان دانستم در کردار و رفتار و منش، الگو همان ملا نصرالدین خودمان است.
بیچاره پیتر بروک اگر بداند نامش بر زبان چه نادانهایی جاری است بیتردید در گور خواهد لرزید. درست پیش از آغاز اجرا بود که دریافتم ما هم مانند «نینای» فیلم آرنوفسکی داستان خودمان را میساختیم. دستمایه اصلی این اجرا متنِ شاهنامه حکیم فردوسی است که به زیبایی سراییده شده لکن آنچه در این نمایش، پیش روی مخاطب به اجرا در می آید برداشتی کج و معوج از آن شاهکار است که تمرکزش بر منش و کردارِ بیژن است.
ادعای دانای کل در رسانهها دال بر زن محور بودن این اثر است ولی با تماشای آن به سادگی میتوان به واهی بودن این شعار پی برد و آشکار است که چنین تبلیغاتی صرفا برای سودجویی و موجسواری بر فضای اپوزوسیون و شعارهای روز است؛ ای بسا در ماهیت، این اثر، ضد زن هم باشد که جای بررسی و گفتگو دارد.
در این نمایش بیژن که سرشار از خودشیفتگی و جاهطلبی است برای دیده شدن و رسیدن به جایگاهِ برتر دست به هر کاری میزند. در کنار بیژن، گرگین را داریم که با چاپلوسی و نیرنگ و فریب بیژن را بهپیش میراند و در خودخواهیهای او میدمد. در تمامِ هنگام تمرین نمایش، پندارم این بود که ما داستان فردوسی را برای اجرا میسازیم. ولی با رسیدن به روزگار اجرا و رخدادهای بیشمار پشتصحنه، بیشترِ ما، دیگر دریافته بودیم که داستانِ فردوسی داستانِ آدمهاست و راز ماندگاری شاهکار و شاهنامۀ او هم ازاینرو است که داستانِ آدمها را بازگو کرده است. با دیدن رخدادهای پشتصحنه نمایش بود که دریافتم که ایبسا ویژگیهای بیژن و گرگین میتواند در یکتن گردآورده شود و پیامد آن فرومایگی و رفتارهای خودشیفتۀ برخی از هنرمندان و هنرمند نماهاست که از عالم و آدم بستانکارند.
برای اینکه شما هم با برخی از نمودها و پژواکهای همافزایی بیژن و گرگین در یکتن بیشتر آشنا شوید برخی از رخدادهای پشتصحنه این نمایش را برمیشمارم:
1. در هیچ کجا از شناسنامههای این نمایش، نام نوازندگان و هنرمندانی که در موسیقیهای آمادهشده در استودیو نقش داشتند، نیامده است. هنرمندانی چون آقای سیاوش احمدینسب که ساز سهتار و کمانچه را نواخته بود یا هنرمندانی چون آقایان مرتضی و مجید یگانه راد و خانم سوگند عباسی که سازهای کوبهای را نواخته بودند و جناب پویان رمضانی که افزون بر ضبط، کارِ گزینش، تنظیم و اجرای سمپلها و میکس و مستر را بر دوش داشتند. گویی کسانی که به ضربوزور برای زندگی بیحاصل خود، کارنامههای هنری ازاینجا و آنجا فراهم ساختهاند هنوز به این برداشت ساده هم نرسیدهاند که یک کار هنری، کار گروهی از آدمهاست که بایستی نامشان بیاید.
2 . نیاوردن نام جناب دهنادی ارجمند که برای تمرینِ تابستان و پاییز همه گونه پشتیبانی را داشتند و افزون بر در اختیار گذاشتن جا برای تمرین، با هزینه شخصی، کولر هم فراهم کردند. امیدوارم جناب دهنادی اینهمه ناسپاسی، خودخواهی و فرومایگی را بهپای همۀ هنرمندان ننویسند.
3. همکاران گروه پژوهش خانمها دکتر فریال آذری و سپیده اسکندرزاده که باراهنماییها و راهبریِ خود، در بازنویسی و فهم این نمایش چراغِ راه بودند. بیگمان نام این بزرگواران با بهانه یا بیبهانه بایستی پاک و نابود میشد تا نمودهای همافزایی بیژن و گرگین خود را بیشازپیش نشان بدهد و همه بپندارند که نویسنده این نمایش چه نابغۀ دانایی بوده است.
4 . بازیگرانی همچون آقای کیخسرو دهقانی که با جهانِ «شاهنامه» آشناتر بودند بایستی خانهنشین شوند تا موی دماغ نشوند.
5 . با بانو یلدا یزدانی که از آغاز، همه گونه ازخودگذشتگی را برای به بار نشستن این نمایش و پیشبرد آن به انجام رسانده بودند بایستی کمترین و ناچیزترین قرارداد بسته میشد، مزد پاکبازی همین است و بس.
6 . جناب سجاد سبحانپور نیاز به سپاسگزاری ندارد. کسی که با آمدنش به اینهمه آشفتگی صداها، در اندازه دستمایه یک تالار بی در و پیکر سامان داد نامش نبایستی در هیچیک از پانویسهای تبلیغات نمایش بیاید تا بداند و به یادش بماند که دستمزد کاربلدی همین است و بس.
7 . گروه فرم که عاشقانه و شوریده، از آغاز کار بودند و فریادها و نعرههای بیهودۀ افراد ناشی را تاب آوردند بایستی ریالی دریافت نکنند، حتی در اندازه هزینۀ رفتوآمد یک سالهشان. این هم مزد شیدایی و دلدادگی آنهاست.
ندیدن اینهمه خوبی، زیبایی و کوشش در سایه شعار تئاتر شریف شدنی است هنگامیکه دانای کلی میپندارد خود بهتنهایی خرد جمعی است و پیشینۀ هنریاش را لودر هم نمیکشد.
من به سهم ناچیز خود و از نمود یک همکار، از همه این گرامیان پوزش میخواهم و امیدوارم این ارجمندان، همۀ هنرمندان را خودشیفته، خودخواه و فرومایه ندانند. همافزایی و گردآمدن خودخواهیِ بیژن و کممایگی و تهی بودنِ گرگین در یکتن، تا آنجا میتواند پیش رود تا نام آهنگساز و بسیاری از دستاندرکاران از میان برود یا آنکه به زور و اجبار تا آنجا که امکان دارد جلوی دیده شدن نامش گرفته شود تا چراغ و روشنایی صحنه، تنها یکجا بتابد و بس.
هرچند از سوی دیگر خوشبختانه پیشینۀ آدمها و این گروه از هنرمندنمایان در محافل پژواک دارد و در سخنانی که مردم پشتِ سر میگویند بازتاب کردارها آشکارتر است. آدمهای نادان با آویزان شدن از بزرگانی چون فردوسی، سهروردی و خواجهنصیرالدین توسی شاید در روزگاری کوتاه مانند میر نوروزی خوش باشند، حکم برانند و تکیه بر تخت بزرگان زنند و وزیری داشته باشند تا احکام مضحکشان را پیش براند ولی در دراز مدت این رفتار ماست که درون ما را باز مینمایاند نه شعارهای ما و حکم میر نوروزی چند صباحی بیشتر نمیپاید.
از تهیهکننده گرامی جناب بخشیانی سپاسگزارم که توانستند به بخشی از این رفتار پریشیِ بیکران در پشتصحنۀ آرامش ببخشند.
اگر توفیق دیدار این نمایش را یافتید آنگاه خواهید دید که در نمایش «بیژن و منیژه» ما زندگی خودمان را به نمایش میگذاریم. ما آدمها یا هنرمندان نارسیستیک که خود را از هر انسانیتی برتر میدانیم.
در «شاهنامه» فردوسی بیژن، به برتری یک نفر بر خود قایل است و هم او، بیژن را از چاه خودخواهیها میرهاند و او رستم است.
تماشاگران با پایان شاد داستان و موسیقی شادِ من، تالار را ترک میکنند. شوربختانه تماشاگران نمیدانند که در اینجا نمایش، نمایش است و زندگی، حقیقت.
دنبالۀ نمایش در زندگی راستین است که بیژن در جهان حقیقی، دانای کل است و هیچ رستمی را باور ندارد تا او را از چاه بیرون بکشد و دست رستمها را برای نجات و رهایی پس میزند. از دیگر سو در چاه ماندنها دلیل دومی هم دارد و آن این است که آدمی خود را در عین فرومایگی، فردوسی میپندارد.
امان از توهم دانایی که سبب ماندن تا ابد در جهل مرکب است که همان چاه بیژن است، پس از همین روی است که مردمانی برای همیشه در چاه میمانند.
این نمایش برای من آموزههای بسیاری داشت تا از خود نگهبانی کنم تا کمتر در دام خودشیفتگی باشم و آگاه باشم که فرومایگی و نادانی در دو قدمی ماست، امیدوارم دیدن این نمایش برای شما هم آموزنده باشد پس پیشنهاد میدهم نمایش ما را ببینید.