هیچکاک، فیلم سرگیجه را شخصیترین فیلم کارنامهاش خوانده است، و شاید به خاطر همین شخصیبودن است که این فیلم انقدر گیرا و جذاب است. وقتی هنرمند، اثری را با درونمایههای خاص و شخصی میسازد، پتانسیل زیادی برای خلاقیت دارد. هرچقدر هم که فیلم جزییات ریز داشته باشد، مخاطب میتواند با اثر ارتباط برقرار کند. رمزگشایی جزییات دیگر به عهده مخاطبان بسیار شیفتهی اثر یا کارگردان است. سرگیجه، به باور بعضی منتقدان و همینطور مخاطبان، شاهکارِ هیچکاک است. اثری که در دوران خود و سالهای اولیه، دستکم گرفته شد و حداقل میان عام، با استقبال روبهرو نشد. طوری که مجلهی ورایتی، آن رو (کند و طولانی) عنوان کرد؛ اما مثلا در دههی 2000، مجلهی سایت اَند ساوند، آن را بهترین فیلم تاریخ سینما نامید. همینطور که یک دههی بعد هم همین عنوان را به این اثر داد. در نظرسنجی انستیتوی فیلم آمریکا هم سرگیجه بهعنوان بهترین فیلم تاریخ سینما معرفی شد. همچنین این فیلم جزو معدود آثاری است که در متاکریتیک، نمرهی کامل صد از صد را گرفته است. این جوایز و قضاوتهای مثبتِ متعدد، گوشهای از تحسینهای این اثر است.
اگر به خود محتوا و داستان فیلم توجه کنیم، باز هم حرفها و مضامینی برای شنیدن و گوشدادن و در نهایت سرگرمشدن، میبینیم. داستان مرد پلیسی به اسم اسکاتی (با بازی جیمز استوآرت) که در جریان یکی از ماموریتهایش، درگیر اختلالات سرگیجه شده و در نتیجه از کار پلیسی بازنشسته شده است؛ ولی بنا به درخواست یکی از دوستانش، مجبور میشود درگیر یک ماجرای تعقیب و گریزی دیگر شود. ماجرایی که از مسئلهای جنایی، به مسئلهای عاشقانه تبدیل میشود. عشق به زنی به نام مادلین (با بازی کیم نوآک). این همان نکته از داستان است که هیچکاک در مورد شخصیبودنِ اثر گفت. عشقی که هم مرد و هم زن را تحتاشعاع قرار میدهد و نابود میکند.
یکی دیگر از عناصری که این اثر را خاص و درخور توجه میکند، فرم دوربین است. همانطور که نام فیلم سرگیجه است، فرم دوربین هم مانند یک حالت از سرگیجه است. مثل چند سکانس خاص فیلم که فرم دوربین، دَوَرانی است و نشان میدهد شخصیت اصلی باز هم در یک حالت سرگیجه قرار دارد. اینگونه فرم و محتوا به موازات یکدیگر، متناسب حرکت میکنند. همچنین، مثل دفعات دیگر، هیچکاک بار دیگر در یک تکصحنهی شروع فیلم ظاهر میشود. مردی با کتوشلوار خاکستری که جعبهی ترومپت به دست دارد.