میرمنصور میرحیدریان در گفتگو با پلاتو هنر:
به گزارش پلاتو هنر، وارد کارگاه کوچکی در یکی از محلات قدیمی اردبیل میشویم. مردی لاغراندام با ظرافت و دقت تمام مشغول صیقل دادن قطعات فلزی است، قطعاتی که قرار است تبدیل به یک کالسکه مینیاتوری شده و در گوشهای از کارگاه او جا خوش کنند. این هنرمند میرمنصور میرحیدریان است که به گفته خودش دیر به عشقاش رسید، اما اکنون فارغ از هیاهوی زندگی روزهای خود را در جایی سپری میکند که به آن تعلق دارد. او که چندین سال ترازو ساخته و با ماشین سنگین در جادهها رانندگی کرده است اکنون با دستانی که نشان از عمری فعالیت سنگین دارند، از دل ورقههای سرد و سخت برنج و برنز قطعاتی خلق میکند که یادآور عمری خاطره هستند.
در ادامه گفتگوی ما با میرمنصور میرحیدریان را میخوانید:
در ابتدا دوست دارم بدانم از چه زمان به کار هنری علاقهمند شدید؟
-نمیتوان گفت که از کی به هنر علاقهمند شدم زیرا هنر ذاتی است. هنر مانند ادبیات و شعر در خون انسان است. از همان اوایل کودکی و دبستان کاردستیهایی که درست میکردم هیچوقت به دست خودم برنمیگشت و همه را در مدرسه بایگانی میکردند. شاید بتوانم بگویم از همان زمان هم به هنر علاقه داشتم.
در خانواده و میان نزدیکان شما کسانی بودند که به صورت حرفهای کار هنری کنند؟
-خانواده من یک خانواده صنعتی است و پدر و عموهایم هم در کار ترازوسازی در شهرستان اردبیل حرف اول را میزدند. از همان زمان ما نصف روز مدرسه بودیم و نصف دیگر روز در مغازه پدرمان کار میکردیم و این حرفه و صنعت را از آنها یاد گرفتیم و خودمان بعدها کمی آن را بهروز کردیم.
دوست نداشتید در دبیرستان یا دانشگاه رشته هنر بخوانید؟
-من متاسفانه دانشگاه نرفتم زیرا در زمان اوایل انقلاب بود و دانشگاهها مدتی تعطیل شدند. در دبیرستان ریاضی فیزیک خواندم زیرا به تحصیل هم خیلی علاقه داشتم و دنبال مدرسه هنر نرفتم چون نیازی نمیدیدم و درحدی بودم که میتوانستم کار خودم را اداره کنم. تجربهام حتی از چیزهایی که در دبیرستان یاد میدادند، بیشتر بود. بیشتر کارهای صنعتی ما در آن دوران برای امرار معاش بود و برای اداره کردن زندگی باید کار میکردم. هنر را به صورت خصوصی برای خودم انجام میدادم. اکنون هم که بازنشسته شدهام، فارغ از بحث کسب درآمد برای معیشت، به کار هنری مشغول هستم در غیر این صورت با کار هنری نمیتوانستم زندگیام را اداره کنم.
در این سالها بیشتر مشغول چه کاری بودید؟
-سال ۶۱ برای تاسیس یک کارخانه اقدام کرد و موافقتنامه گرفتم. آن زمان در اردبیل شهرکهای صنعتی و اداره بازرگانی و صنایع معادن و… نبودند و بالاخره همه مدارک را گرفتم و در حاشیه شهر زمینی با بودجه شخصی فراهم کردم اما در آن زمان برای ثبت سند هفت اداره باید موافقت می کردند تا بعد برای تاسیس ساختمان اقدام کنیم. در این فرایند متاسفانه در موضوع خاکشناسی به مشکل خوردیم و گفتند که شما اینجا را نمی توانید به ساختمان تبدیل کنید. این کار را رها کردم و یک کامیون خریدم. حدود ۳۵ سال کار کردم. بازنشست شدم و بعد دنبال زندگی هنری خودم آمدم و اکنون تا زمانی که عمرم وفا کند مشغول این کار هستم.
برای ساخت این آثار معمولا از چه چیزهایی الهام میگیرید؟
-به طور مثال یک ماکت از تراکتور رومانی ساختم که در بازار موجود است چون دوستش داشتم و تراکتور خوبی بود. ماکت یک کامیون اسکانیا ساختم که در نمایشگاه بینالمللی اردبیل هم در غرفه ها به نمایش درآمد. این اثر الهام گرفته از چیزی بود که در جادهها میدیدم و عمری با آن کار کردم. کالسکههایی که درست میکنم نیز برای دوران ناصری است. حتی در مراسم تاجگذاری ملکه انگلیس، او با کالسکهای آمد که درنظر دارم عین همان کالسکه را در ابعاد کوچک بسازم. آن کالسکه از طلا بود و من با برنز درستش میکنم. به طور کلی از چیزهایی که در اطراف ما هستند، الهام میگیرم. گاهی هم خودم طرحهایی از ذهنم ابداع میکنم و میسازم.
آثاری را که درست میکنید، میفروشید؟
-دوست ندارم آثارم را بفروشم زیرا اکنون در دورهای هستم که تقریبا نیاز مالی چندانی ندارم و از طرفی به قدری به این آثار علاقه دارم که دلم نمی آید آنها را بفروشم. مگر اینکه یک نسخه دیگر برای خودم بسازم و نسخه دوم را به بازار بدهم تا حداقل بودجه مواد اولیه این وسایل را تامین کنم زیرا قیمت ورقه برنج و برنز اکنون بسیار بالا رفته است. آنهایی هم که علاقهمند هستند و هنر را دوست دارند و درک می کنند این آثار را می خرند.
تاکنون شده است که یک هنرمند معروف یا هنرمندان و هنرجویان جوان به شما سر بزنند؟
-جوانان این کار را دوست دارند اما متاسفانه تن به کار سخت نمیدهند. این کار مستلزم تجربه های زیادی اعم از جوشکاری، طراحی، تراشکاری، قلمزنی، پرداختکاری، نقاشی و… است و برخی جوانان وقتی اینها را می بینند، جا می زنند زیرا دوست دارند کار آسان با درآمد بالا داشته باشند. از یکی از دبستانهای راهنمایی اردبیل دنبال من آمدند تا به بچه ها تدریس کنم و با کمال میل قبول کردم و هیچ دستمزدی هم نمیخواستم. برای بازدید به مدرسه رفتیم و گفتم که چند قلم ابزار و وسایل نیاز است. اگر می خواهید هنر را به صورت تئوری مانند کتاب درس بدهید من این کار را دوست ندارم اما اگر قصد دارید که بچه ها واقعا این حرفه را یاد بگیرند، ابزار نیاز است. همان حقوق من را صرف خرید ابزار لازم کنید و من هم کمکتان می کنم. گفتند تهیه میکنند اما رفتند و دیگری خبری ازشان نشد.
وقتی در کارگاه مشغول ساخت این آثار هستید چه حس و حالی دارید؟
-اغراق نکرده باشم، میتوانم بگویم بزرگترین و بهترین عشق من در زندگی همین کار است. باور کنید حتی دوست ندارم برای غذا خوردم بروم انقدر که این کار را دوست دارم. شاید اگر به عقب بگردم خیلی زودتر به این سمت میآمدم. فارغ از مشغلههای زندگی انسان در ذهن خودش مشغول است و چیزهایی درست می کند و آرامش و آسایش دارد. این بهترین اتفاق است!
هیچوقت دوست نداشتید در تهران یک نمایشگاه بزنید؟
-دوست دارم اما باید ببینم که به نمایشگاه رفتن من مفید است یا نه زیرا اتلاف وقت را دوست ندارم.
واکنش اطرافیان و خانواده نسبت به کاری که میکنید چطور است، به شما انگیزه میدهند و تشویقتان میکنند؟
-آدم اگر بخواهد متکی به دیگران باشد، نمیتواند کاری کند و باید روی پای خودمان بایستیم. خانواده من چیزهایی را که درست میکنم، دوست ندارند زیرا ابعاد کار زیاد است و جلوی دست و پایشان را می گیرد. به دلیل مشکلات آپارتماننشینی شاید در خانواده من مثلا همسرم دوست نداشته باشد که این آثار را در خانه داشته باشد چون سیر شده است، اما هرکس که قطعات را می بیند، دوست دارد و تشویقم می کند.
به عنوان سوال پایانی اینکه اگر به عقب برگردید دوباره همین مسیر را انتخاب میکنید؟
-قطعا همیشه هنر را انتخاب میکنم. به قول فردوسی «هنر برتر از گوهر آمد پدید» هنر به وجود میآید به شرط اینکه کار کنیم و از زیرکار در نرویم. در این صورت با هنر نه تنها معاش خودمان را تامین می کنیم بلکه در دنیا نیز زبانزد می شویم. باید شروع کرد. شروع کردن مهم است و اینکه کیفیت و مزیت کار به کجا ختم شود، مهم نیست. مطمئنا به انتها خواهیم رسید و پایان کار به موفقیت ختم میشود. هنر عشق و زندگی و معیشت است. می توان هنر را آموزش دید اما پرورش دادن آن دست خود آدم است. برخی هستند که استعداد خوبی دارند، اگر نخ اولیه را دست آنها بدهیم مطمئنا در دنیا زبانزد خاص و عام میشوند.
ندا زنگینه