پلاتوهنر

«قاف»؛ زانو زدن ذلیلانه در مقابل بازیگر

یادداشتی بر نمایش «قاف» که به زودی قرار است پس از سه اجرا در نیاوران روی صحنه برود.

به گزارش دید هنر، یادداشت ارسالی بر نمایش «قاف» که در ادامه می‌خوانید.

 

در محوطه فضای سبز کاخ نیاوران برای دیدن یک تئاتر  برگرفته از منطق الطیر عطار به شکلی ترکیبی که هم پرفورمنس خواهد بود هم اپرا در عصر یک روز تابستانی لای بوهای جورواجور خودم را در کیفی عجیب یافتم.

عطرهایی که مرا احاطه کرده بودند چند بخش بودند. بخش اول عطر گل‌ها و گیاهانی منحصر به فرد بود که در محوطه کاخ کاشته شده بودند. بخش بعدی گروه عطرهایی بودند که از سوی نمایندگی‌های عطرفروشی‌های بزرگ که در جریان یک ایونت، چند قدم آن‌سوتر از صحنه تئاتر در حال برگزاری بود. بخش دیگری از عطرهای منتشر شده در محیط ، عطرهای بسیار گران‌قیمت خانم‌ها و آقایان شرکت کننده‌ای بود که فقط در ایونت‌ها و یا هولدینگ‌های عظیم می‌توان آن‌ها را دید. خیلی زود متوجه شدم که تئاتر «قاف» که توسط سیما اهوز و  بهنام حجتی کارگردانی شده است، تحت تهیه‌کنندگی سیما اهوز،‌ بخشی از جریان ایونت است. این زیرکی فی نفسه بد نیست. من از دسته تئاتر دوست‌های تئاتر مقدس‌پندار و ایزوله ساز تئاتر نیستم که چنین فضا و چنین سرمایه‌هایی را برای تئاتر و در شان تئاتر برازنده ندانم.  بلکه بر عکس تصور می‌کنم اگر در هر موقعیتی بتوان سرمایه‌ای را تحت عنوان حمایت فرهنگی به سوی تئاتر در شکلی نو به جریان انداخت ثانیه‌ای  تعلل جایز نیست. این زیرکی یا هوشیاری سیما اهوز که چندین تولیدکننده فوق لاکچری و طبعا اولترا پولدار را حول محور یک نمایش برگرفته از متنی کلاسیک در یک ایونت، آن هم در چنین محیطی منحصر به فرد و زیبا گردآورده مورد ستایش و تشویق مسلم است.

قاف

اما صد حیف که از این سرمایه به راستی هنگفت به درستی استفاده نشده بود که هیچ، بلکه در مواردی انگار که پول را دور ریخته بودند. این نمایش سه شب اجرا شد که من هر سه شب هر سه اجرا را دیدم. هر شب نسبت به شب قبل تجهیزات صدا مفصل‌تر می‌شد و هر بار کیفیت صدا بد و بدتر. این اتفاق به این معناست که حتی یک نفر در این گروه عظیم وجود نداشته که متوجه باشد اشکال از تجهیزات گران‌قیمت نیست. مشکل  عدم وجود یک نفر نیروی متخصص تحت عنوان صدابردار همراه با یک دستیار ماهر است. تجهیزات بدون نیروی متخصص به ضد خودش عمل خواهد کرد. کما اینکه در نمایش مذکور مداوم سیر نزولی طی شد تا جایی که شب آخر مطلقا محروم از شنیدن بیست ثانیه بدون قطعی صداها شدیم. از بخش فنی که بگذریم حقیر بی ذره‌ای شک اعلام می‌کنم که هیچکدام از عزیزان طراح، کارگردان و یا شکل دهندگان اصلی این نمایش، سیمرغ عطار نیشابوری را نخوانده بودند. معلوم بود که دامنه اطلاعات جهت دهندگان در حد اطلاعات ویکی پدیاست.

قاف

انگار که نهایتا چهار سطر در این خصوص مطالعه شده بود. جوری خطاها شدید و عمیق بودند که جای هیچ شکی باقی نمی‌گذاشت.

مگر نه اینکه با افزوده شدن شخصیت جدیدی به نام مجسمه‌ساز یا شهریار، تمام ویژگی‌های بازدارنده پرندگان قصه، ویژگی‌های انسانی معرفی شده‌اند که همین طور هم هست. مگر نه اینکه این عروسک‌ها را یک عروسک‌ساز که انسان است ساخته است؟ پس چرا روح سازندگی عروسک‌ها در تمام لحظات حساس مثل تولد، مرگ یا اوج، با حضور و نمایندگی هد هد صورت می‌گیرد؟

هد هد فقط عروسکی کامل‌تر شده است. هر چه باشد نماینده ویژگی‌های بازدارنده انسانی نیست.

این اتفاق نتیجه عدم شناخت قصه است و بس.

قاف

از شب دوم احساس بسیار بدبویی به مجموعه ناآگاهی‌های کارگردانان افزوده شد. آن هم زانوزدگی ذلیلانه گروه کارگردانی در برابر بازیگران بود. ریحانه رضی بازیگر در تمام صحنه‌ها بی‌دلیل و با دلیل حضور به رخ کشنده‌ای را از این‌سو به آن‌سو می‌کشید و هیچ آورده‌ای جز همان زیبایی‌های ابتدایی حضور اولش در نتیجه این عرض اندام‌های پی در پی به جا نمی‌ماند. کاملا واضح بود که این بازیگر مطلقا کارگردانی نشده است و کارگردان‌ها در برابر ایشان مبهوت و ذوق‌زده  و ستایشگر با دهانی نیمه باز به تماشا نشسته‌اند و بازیگر هم هر کاری که خواسته انجام داده.

قاف

در ادامه موضوع بی‌اطلاعاتی کارگردانان از محتوای متن اصلی مثال‌های متنوع زیادی می‌شود طرح کرد که در مجال این مقال نه می‌گنجد نه نیاز است. در این خصوص به ذکر یکی از قله‌های عدم آگاهی بسنده می‌کنم. در صحنه پنجم یا ششم نمایش ناگهان پرندگانی که در دشت معرفت تشنه دیدار سیمرغ هستند و این تشنگی کاملا قلبی و درونیست ناگهان با ضرباهنگ رژه در موقعیت رژه قرار می‌گیرند و شروع می‌کنند به رژه رفتن و این رژه تا پایان این صحنه ادامه پیدا می‌کند و پرندگان حقیقت‌جوی عطار با رژه از صحنه خارج می‌شوند. پرندگان جوینده و تشنه معرفت ما و عطار که با قلب‌هایی در مشت‌هایشان و سینه‌هایی مالامال از عاطفه و عشق رسیدن به سیمرغ، سراسر طلب بودند و تا سرحد جان برای وصل، تن به سختی‌های طاقت فرسای مسیر داده بودند و همه آلام مسیر را به جان پذیرفته بودند و هم در حوزه ادبیات هم از نگاه شعرا هم نزد اهل معنا جایگاهی بسیار عظیم و عمیق دارند را به سربازانی فرمانبردار که فقط اطاعت کننده‌های دستورات خالی از معنای هد هد هستند تنزل دادند. جوری که هم متن هم قهرمانان آن چنان با سر به زمین کوفته شدند که تا پایان نمایش امکان سرپا شدن مجددشان فراهم نشد که نشد.

در لحظات مونولوگ‌های پایانی هد هد و شهریار که در صحنه‌ای ملهم از تئاتر کابوکی قصد شد که خسته‌کنندگی و کشداری لحظات سخت مسیر به نمایش گذاشته شود و هم زمان تلاشی بود برای نجات متن و اثر که تا نزدیکی هم رفتند ولی متاسفانه همان صحنه هم باز با سر به زمین گرم خورد چرا که نه گفته‌های شاعرانه و عاشقانه هد هد تحت سامانی مشخص قرار گرفت نه مونولوگ‌های حماسی شهریار درست شنیده شد. درست در لحظات عقد معنا صدا مکررا قطع شد‌. لحظاتی که مونولوگ شهریار به مسائلی پرداخت که مشکلات و مبتلا به های امروزی را یادآوری می‌کرد و می‌رفت که به این مانیفست پایانی اثرگذار ببخشد آنجا هم صدا همراهی نکرد و همه چیز ابتر باقی ماند.

قاف

سرگردانی‌های من تماشاگر از نتیجه این تجربه شکست خورده آخر هم باز افزوده شد .

و اما جزایر از هم جدا و گاه بی‌خبر از یکدیگر. صحرا اسدالهی را گویا مقرر کرده بودند که به نقشش بیافزایند ولی نویسنده را پیدا نکرده بودند و این بخش را انگار که نویسنده دیگری نگاشته بود. وصله‌ای بسیار ناجور بر تن اثری که به خودی خود از چند پارگی ادبی در رنج قرار دارد. این بیماری ناهمگونی گفته‌ها و شخصیت‌سازی‌های بی‌ربط و بی‌خبر از هم فقط در حوزه مرغابی یا همان بط خلاصه نمی‌شد. طاووس هم لای مونولوگ‌های سردردآور و طولانی اسیر شده بود، چنان که این همه حرف هیچ مصرفی جز برای نابود کردن نقش و بازیگر و متن نداشت.

لباس‌ها، ویدئو مپینگ، نورپردازی و پوسترها چنان پر جبروت نمایاندند اثر را که هر کدام را به طور مستقل می‌شد که در اختیار علاقه‌مندانش قرار داد. در برابرشان جز ستایش و زانوزدن و کلاه از سر برداشتن هر کنشی خطای مسلم خواهد بود.

اثر در لحظات اول داشت می‌رفت که قد علم کند و اثر شود که ناگهان دون سوز شد.

چند دستی و ناهمسان بودن‌، یکی از جدی‌ترین دردهایی بود که اثر را رنج می‌داد.

قاف

از بروز اولین دوگونگی‌های ادبی ارتباط با قلب تماشاگر قطع شد. درام آغازی در خور نداشت هر چند که بازیگران در آغاز تلاشی چشمگیر و اثرگذار به نمایش گذاشتند. اثری علاوه از این‌ها پایان موثر و لحظه اوج هم نداشت. اثری که همه چیز داشت ولی از بی‌چیزی تا مرز مرگ قطعی رفت. اگر کاملا نمرد زیر سایه موسیقی و تلاش‌های فردی بازیگران، لباس و مپینگ بود. موسیقی هر چند که چند پاره، نامرتبط و عاری از تفکر واحد بود ولی در فرازهایی اپرت‌های قوی و اثرگذار را به خاطر می‌آورد. جغد، بلبل و طوطی بسیار درخشان و تحسین برانگیز حضور یافتند. هم‌در حوزه موسیقی هم در حوزه بازی…..

گروه پرفرمنس آنچه باید می‌بود نبود. هماهنگ نبود. قطعات سولو را بهتر ارائه کردند تا قطعات جمعی.

شهریار را بازیگر با سابقه تئاتر هومن رهنمون جان داد. این بازیگر را سال قبل در ورسیون دیوید وود سیندرلا که مریم کاظمی کارگردانی کرده بود در نقش پدر سیندرلا دیده بودیم. ردپای حضور پاک نشده پدر سیندرلا در بازی شهریار به چشم می‌خورد. در عین حال شروع طوفانی نمایش با بازی صحیح، کافی و اثرگذار او یکی از دلایل غرق نشدن کامل اثر بود.

آرمین یعقوبی پرفورمر سولیست که روح شهریار را جان می‌داد بدنی فوق‌العاده منعطف و تحت فرمان به نمایش گذاشت. از زیاده کاری‌های هرازگاهی‌اش که بگذریم حضوری موثر داشت.

شنیدیم که بعد از تعطیلات ایام محرم این نمایش برای اخذ مجوز اجرای عموم در یکی از سالن‌های حرفه‌ای تئاتر کشور به شورای نظارت ارائه خواهد شد.

اگر چنین باشد متن باید مورد بازنویسی جدی قرار بگیرد و توسط تیمی واحد و غیر شیفته که حتما سیمرغ عطار و سیمرغ مولانا را مطالعه کرده باشند صورت بگیرد.

کارگردان‌ها حتما تمام قصه را بخوانند و تمرینات فشرده‌ای انجام شود که اگر چنین مسیری طی شود نمایش کم‌نظیری در پایان به جا خواهد ماند.

https://didhonar.ir/?p=59491