کیومرث پوراحمد: تئاتر از سینما سخت‌تر است

به گزارش پلاتو هنر، کیومرث پوراحمد، نویسنده، تدوینگر و کارگردان سینما، صبح امروز ۱۶ فروردین ماه در ۷۴ سالگی از دنیا رفت. به بهانه درگذشت او مروری داریم بر مصاحبه کیومرث پوراحمد که مرداد ماه سال 1390 در همشهری «الف»

به گزارش پلاتو هنر، کیومرث پوراحمد، نویسنده، تدوینگر و کارگردان سینما، صبح امروز ۱۶ فروردین ماه در ۷۴ سالگی از دنیا رفت.

به بهانه درگذشت او مروری داریم بر مصاحبه کیومرث پوراحمد که مرداد ماه سال 1390 در همشهری «الف» به چاپ رسید.

گفتوگو با مرد بلندقامت و سپیدموی سینمای ایران در شرایطی انجام شد که سخت در تدارک اجرای نمایشی روی صحنه است. کیومرث پوراحمد پس از سال‌ها فعالیت در سینما و تلویزیون، این بار قدم به عرصه‌ای تازه و تجربه‌نشده گذاشته است. او قرار است نمایش «خرده خانم» را از اول مردادماه در تماشاخانه‌ ایرانشهر به صحنه ببرد. این نمایشنامه را اصغر عبدالهی نوشته است و قصه‌ای را در روز ترور ناصرالدین‌شاه روایت می‌کند. گلاب آدینه، امیررضا وزیری، فرزین محدث و فریدون محرابی از بازیگران این نمایش‌اند. با کیومرث پوراحمد علاوه بر کار جدیدش، از مسائل دیگر هم حرف زده‌ایم؛ از سینما، تلویزیون و از حال و هوای این روز‌هایش.

آقای پوراحمد، چه طور تصمیم گرفتید پس از سال‌ها کار در سینما، سراغ تئا‌تر بروید؟

وقتی دوازده، سیزده سالم بود برادر بزرگم «منوچهر» در اصفهان تئا‌تر بازی می‌کرد. خیلی وقت‌ها می‌رفتم پشت صحنه‌ تئاتر‌هایش. اوایل در تئاترهای سطح پایین بازی می‌کرد و بعد در تئاترهای بهتری با اساتیدی مثل فره‌مند به روی صحنه رفت. شب‌های زیادی از نوجوانی من پشت صحنه‌ تئا‌تر گذشت. دوره‌ای همه‌اش لابه‌لای بازیگر‌ها و آکروبات‌باز‌ها وول می‌خوردم و دوره‌ای دیگر، دوره‌ای که منوچهر با فره‌مند کار می‌کرد با بازیگرهای تراز اول آن روزگار… اگرچه بعد‌ها شیفته‌ی سینما شدم، اما خاطرات و جاذبه‌های تئا‌تر همیشه با من ماند. وقتی هم دوره‌ متوسطه را می‌گذراندم به مناسبتهای مختلف برای مدرسه‌ تئا‌تر کار می‌کردم، یعنی هم می‌نوشتم، هم ـ مثلاً ـ کارگردانی می‌کردم و هم بازی می‌کردم. نمایش‌هایم آن‌قدر گل می‌کرد که بعد از اجرای اصلی در هنرستان خودمان (من در هنرستان صنعتی اصفهان دوره‌ی متوسطه را گذراندم) می‌رفتیم هنرستان دختران و برای آن‌ها هم اجرا می‌کردیم. یک شب هم زنده‌یاد ارحام صدر آمد هنرستان که تئا‌تر ما را ببیند. نمایش شروع شده بود که ارحام صدر آمد و من که روی صحنه بودم دیدمش. تا چند دقیقه خودم را باخته بودم و نمی‌توانستم بازی کنم تا بالأخره کم‌کم توانستم خودم را جمع‌وجور کنم… خب خیلی مهم بود. ارحام صدر آمده بود به دیدن نمایش ما. مدیر به ما نگفته بود که ارحام می‌آید؛ اگر می‌دانستیم از زیر سنگ هم بود دوربین و عکاس جور می‌کردیم و با‌‌ همان لباس‌های بازی با ارحام صدر عکس می‌گرفتیم. البته سال‌ها بعد سر صحنه‌ی فیلم سینمایی نان و شعر ارحام صدر افتخار داد و آمد سرصحنه. آن موقع قصه‌های مجید پخش شده بود و ارحام کلی تحویلمان گرفت؛ البته من هم کلی عکس گرفتم با ارحام. در‌‌ همان سال‌های هنرستان می‌رفتم کلاسهای زبان انجمن ایران و امریکا و آنجا هم تئا‌تر کار می‌کردم. توی یکی از نمایش‌ها با کاظم افرندنیا هم‌بازی بودم… به هر حال این سوابق بود و همیشه دلم می‌خواست یک بار هم که شده تئا‌تر را تجربه کنم؛ ولی همیشه فکر می‌کردم پررویی است که من سینمایی بیایم تئا‌تر کار کنم… وقتی خرده خانم پیش آمد، همچنان نمی‌توانستم خودم را راضی کنم که بیایم تئا‌تر کار کنم؛ اما رضا کیانیان خیالم را راحت کرد که پررویی نیست و آن وقت بود که با اجازه‌ی اصغر عبدالهی به طور جدی رفتم سراغ خرده خانم که هنوز هم دارم می‌روم.

مگر کیانیان چه گفت؟

من درباره‌ بیشتر کار‌هایم با رضا کیانیان مشورت می‌کنم. از انتخاب موضوع و فیلمنامه گرفته تا انتخاب بازیگر و… وقتی قضیه‌ تئا‌تر را برای رضا گفتم و پرسیدم اجرای آن پررویی نیست؟ رضا گفت اصلاً. گفت اتفاقاً حضور تو در تئا‌تر باعث رونق آن می‌شود. احتمالاً این را برای دلگرمی من گفت ولی به هر حال مثل همیشه کلی حرف‌های معقول زد و من باور کردم که اگر بیایم تئا‌تر پررویی نیست؛ یعنی اگر رضا کیانیان می‌گفت پررویی است، من نمی‌آمدم.

چه جالب! کار را چه‌طور شروع کردید؟

جرقه‌ این کار با نمایشنامه‌ زیبا و جذاب اصغر عبدالهی زده شد. همیشه اصغر عبدالهی کارهای دلی‌اش را به من می‌دهد که بخوانم؛ کارهایی که برای دلش کرده، نه کارهایی که در چارچوب حرف‌هاش نوشته است. اصغر گفته بود نمایشنامه‌ای نوشته که در دوره‌ قاجار اتفاق می‌افتد. هر دوی ما هم شیفته‌ این دوره هستیم. من که اصلاً حوصله‌ خواندن نمایشنامه را ندارم از اصغر خواهش کردم نمایشنامه‌اش را بدهد بخوانم. راستش مهم‌ترین وجه آن برای من دیالوگ‌هایش بود. دلم می‌خواست بدانم چه‌طور می‌شود دیالوگ‌های عهد قاجار را به زیبایی نوشت و در عین‌حال از علی حاتمی هم تقلید نکرد. یک روز توی اینباکس ایمیلم دیدم اصغر عبدالهی نمایش خرده خانم را برایم فرستاده است. یادم هست، هشت و نه شب بود. تا یازده، دوازده شب نمایش را خوانده بودم. فوق‌العاده بود؛ شیرین، جذاب و پرماجرا. با دیالوگ‌های خیلی‌خیلی زیبا که اصلاً هم ربطی به دیالوگ‌نویسی علی حاتمی نداشت. این تأکیدی که درباره‌ دیالوگ‌های علی حاتمی می‌کنم علتش این است که به قول جمشید مشایخی، علی حاتمی به راستی سعدی سینمای ایران است. من شیفته‌ی دیالوگ‌نویسی حاتمی هستم. بین خودمان باشد سال‌ها پیش یک فیلمنامه‌ی سفارشی قبول کردم و نوشتم، فقط با این هدف که امکانی باشد تا از دیالوگ‌نویسی علی حاتمی تقلید کنم. یک سال روی آن فیلمنامه کار کردم و به گمان خیلی‌ها موفق بودم در این تقلید؛ البته حدس می‌زدم که آن فیلمنامه به سرانجام نمی‌رسد. حدسم هم درست بود! تقلید هم در بهترین شکلش کاری عبث و بیهوده است. کاری که من کردم فقط پاسخی بود به یک شیفتگی کاملاً شخصی و درونی و لاغیر. به هر حال وقتی خرده خانم را خواندم، دیدم‌‌ همان چیزی است که سال‌هاست دنبالش بوده‌ام. یک نمایش اورجینال درجه یک و جذاب با همه‌ی جزئیاتی که من دوست می‌دارم.

مثلاً چه جور جزئیاتی؟

مثلاً حضور موسیقی. توی نمایش دوتا مطرب هستند که حضور کمرنگی دارند. اما با اجازه‌ اصغر در سرتاسر اجرا هستند. اصلاً نمایش به نوعی موزیکال شده.

نمایشنامه در قالب آیینی ـ سنتی است؟

قالب نمایشنامه سیاه‌بازی است، اما متفاوت و تازه است؛ مثلاً سیاهش، سیاه نیست و مرد هم نیست بلکه زن است که گلاب آدینه نقشش را بازی می‌ک‌ند. یک نمایش شیرین و ـ به‌نوعی ـ موزیکال که یک مقطع تاریخی را بازگو می‌کند.

از فضای تجربه‌نکرده‌ی تئا‌تر بگویید و تفاوت‌های آن با سختی‌های کار در سینما؟

تئا‌تر از سینما سخت‌تر است. شاید چون من تجربه‌ اولم است برایم سخت باشد؛ ولی به هر حال در سینما همه‌چیز در کنترل کارگردان است. در سینما ـ مثلا ـ اگر بخواهید پلانی را فیلمبرداری کنید که ریتم درونی یا ریتم بیرونی آن مطابق نظر کارگردان نباشد، خیلی کار‌ها می‌توانید بکنید تا آنچه ثبت می‌شود همانی باشد که باید باشد. تازه بعد از فیلمبرداری در مرحله‌ی تدوین هم خیلی تغییرات می‌توانی بدهی. هم امکانش را داری، هم فرصتش را، هم اجازه‌اش را. اصلاً اجازه‌ی همه‌چیز دست خودت است. اما در تئا‌تر این فرصت‌ها نیست و همه‌چیز در لحظه‌ی اجرا اتفاق می‌افتد. در سینما همه‌چیز در اختیار کارگردان است. اما در تئا‌تر حتی بعد از دو سه ماه تمرین کارگردان یک سر قضیه است و سر دیگرش بازیگر است. حال و هوای بازیگر، احوالات روحی‌اش، و خیلی چیزهای دیگر… به گمانم الآن نباید درباره‌ی تئا‌تر اظهار نظر کامل بکنم برای اینکه هنوز به اجرا نرسیده‌ایم. عاقلانه‌تر آن است که حرف‌های بیشتر را بگذاریم بعد از اجرا.

در تمرین، متن را تغییر می‌دهید یا اینکه دست‌نخورده باقی می‌ماند؟

کار تقریباً عین نمایشنامه اجرا می‌شود اما با تغییراتی جزئی که بیشتر با اطلاع و موافقت اصغر عبدالهی بوده است. این تغییرات را به اجبار در طول اجرا و بنا به سؤال‌هایی که برایمان پیش آمده اعمال کرده‌ایم. به اضافه‌ی این‌که نمایشنامه‌ عبدالهی موزیکال نیست. با آن‌که دو مطرب در اول و آخر نمایشنامه حضور داشتند، بنا به علاقه‌ همیشگی من به موسیقی، از این مطرب‌ها بیشتر استفاده کردیم و نمایشنامه شکل موزیکال به خودش گرفت.

قرار بود شما اولین کارگردان سینما باشید که تئا‌تر را تجربه می‌کند؛ ولی گویا مهرجویی پیش‌دستی کرد؟

بله؛ خرده خانم را قرار بود پارسال کار کنم؛ یعنی تاریخی که برایش پیش‌بینی کرده بودیم قبل از کار آقای مهرجویی بود؛ اما پیشنهاد ساخت یک فیلم در آن زمان باعث شد تئا‌تر را به تأخیر بیاندازم. متأسفانه چهارماه وقت و انرژی من و تا حدودی اصغر عبدالهی بیهوده هدر رفت و آن فیلم ساخته نشد و کار تئا‌تر موکول شد به امسال. البته من از اول اسفندماه پارسال درگیرش شدم. آن آقای تهیه‌کننده خیلی به من لطمه زد. دلم می‌خواست این رودربایستی‌های احمقانه را نداشتیم و سیر تا پیاز قضایا را می‌گفتم که ببینید ما چه می‌کشیم از دست آدمهای بی‌مسئولیت و آدم‌های خالی‌بند.

قرار است کار از اول مرداد روی صحنه برود. مشکل خاصی در اجرا ندارید؟

مشکل خاصی نیست. فقط ما از برنامه کمی عقب هستیم. مرحله‌ی انتخاب بازیگر زیادی طول کشید. تغییر مدیریت خانه‌ هنرمندان هم مدتی کار را به تأخیر انداخت؛ البته آقای سرسنگی، مدیر جدید، اعلام کرده بود همه‌ی قرارداد‌ها به قوت خودش باقی است. ما هم بی‌کار نشدیم. تمرین‌ها را قطع نکردیم ولی به هر حال من دلم می‌خواست با مدیر جدید قرارداد داشته باشم. باید این قرارداد جدید امضا می‌شد تا ما بتوانیم مراحل هزینه‌بر کار را هم پیش ببریم؛ البته این‌ها همه وسواس‌های من بود با تجربه‌های تلخ گذشته. آقای سرسنگی با حسن نیت رفتار کرد؛ ولی به هر حال ده، دوازده روزی معطل شدیم تا ایشان مستقر بشود و ما کار را ادامه دهیم. یک نکته‌ مهم دیگر این است که تمرین‌هایمان با اجرای پارسا پیروزفر هم‌زمان است. سالن کاملاً در اختیارمان نیست. برای همین نمی‌توانیم نور و دکور صحنه را هیچ تغییری بدهیم؛ البته فعلاً. دستیار من، بهرام تشکر، خودش از بچه‌های باتجربه‌ی تئا‌تر است و قرار است ترتیبی بدهد تا ما بتوانیم هرچه زود‌تر با نور و صدا و لباس و دکور تمرین کنیم.

با توجه به وسواس و دقتی که در شما سراغ داریم و اینکه همیشه خودتان مرحله به مرحله‌ کارتان را پیگیری می‌کنید، حالا خودتان را چه‌طور راضی می‌کنید که فقط بر کار نظارت کنید و در اجرایش نقشی نداشته باشید؟

خب خیلی سخت است. من الآن دارم سعی می‌کنم همه‌ نظریاتم را اعمال کنم. ما الآن یک ماه و نیم است که تمرین می‌کنیم و حدود یک ماه دیگر هم تمرین خواهیم کرد. می‌دانم به هر حال در طول اجرا خیلی اتفاق‌های پیش‌بینی‌نشده خواهد افتاد. دیگر کاری از دست من ساخته نیست. من باید خودم را آماده کنم از آن وسواس‌های سینمایی کمی فاصله بگیرم و واقعیت تئا‌تر را بپذیرم. تئا‌تر، تئا‌تر است. یک طرف آن بازیگران هستند و حال و هوایشان، و طرف دیگرش من. چند روز پیش به خانم آدینه گفتم که الآن یک ماه و نیم است داریم تمرین می‌کنیم و از صحنه‌ اول تا دهم را بار‌ها تمرین کرده‌ایم؛ ولی هنوز هم روی‌‌ همان صحنه‌ اول گیر داریم. خانم آدینه گفت تا روز آخر هم گیر خواهیم داشت. تا زمان اجرای تئا‌تر این مشکلات خواهد بود. این اولین تجربه‌ من است. راننده‌ا‌‌ی که تازه گواهینامه گرفته باشد خیلی به تابلوهای راهنمایی متکی است. گلاب آدینه با سی، چهل سال سابقه‌ کار در تئا‌تر، تابلوی راهنمای من است؛ و همین‌طور دستیارم بهرام تشکر و بقیه‌ بازیگران که همه از بچه‌‌های باتجربه‌ تئا‌تر هستند. از امیررضا وزیری که خودش سابقه‌ای سی، چهل ساله دارد تا فرزین محدث و فریدون محرابی و همین‌طور گروه پشت صحنه. به هر حال می‌دانم موقع اجرا فقط تماشاچی خواهم بود؛ ولی گمان نمی‌کنم طاقت بیاورم که یک شب توی سالن نباشم.

تغییرات مدیریت مجموعه‌ ایرانشهر مشکلی برایتان ایجاد نکرد؟

نه؛ چون آقای سرسنگی به عنوان مدیر جدید اعلام کرد قراردادهای قبلی به قوت خودش باقی است. ما بر همین اساس مشغول کار شدیم. البته من ترجیح می‌د‌ادم چون با آقای جوزانی قرارداد بسته بودیم، با آقای سرسنگی هم قرارداد ببندیم؛ تجربه‌ی این را داشتیم که هر وقت مدیری را عوض کرده‌اند، کل مسائل تغییر کرده است و اغلب هنرمندان قربانی این قضیه شده‌اند. او هم قبول کرد و برای رفع نگرانی من، خودش قرارداد بست. ازش ممنونم.

به نظر شما تئاترتان پرفروش خواهد شد؟

تئا‌تر ظاهراً مشتری همیشگی خودش را دارد. همین الآن در همین سالنی که قرار است ما اجرا داشته باشیم، آقای پیروزفر کار می‌کند. شنیده‌ام سالن همیشه پر است، حتی روی زمین می‌نشینند.
احتمالاً از تئا‌تر من به دلیل موزیکال بودن و فضای شاد و شیرین، خوب استقبال شود. در ‌‌نهایت من فکر می‌کنم مثل سینما باشد؛ یعنی اگر مردم خوششان بیاید، حتماً می‌آیند و استقبال می‌کنند. اگر هم نه که تکلیف معلوم است.

آقای پوراحمد از سینما چه خبر؟ خیلی وقت است از آن دور شده‌اید.

خیلی دور نیستم؛ روی پروژه‌ای مشغول کار هستم؛ اگر شرایط مهیا شود بعد از تئا‌تر می‌سازمش؛ البته هنوز معلوم نیست.

شما دبیر جشن خانه‌ سینما هستید. چه‌طور این مسئولیت را قبول کردید؟

دبیری جشن را فقط به حرمت خانه‌ سینما و اهالی سینما قبول کردم. به دلیل جور و جفایی که این اواخر به خانه‌ سینما شد، به حرمت آقای عسگرپور، توحیدی و همه‌ بچه‌های هیئت‌مدیره. نمی‌دانم شایستگی این مسئولیت را داشتم یا نه! ولی وقتی این مسئولیت را به من پیشنهاد دادند، دیدم لابد شایستگی‌اش در من هست. البته تا الآن خیلی کار خاصی نکرده‌ام و بیشتر کار بر دوش مدیر اجرایی، یعنی مازیار می‌ری بوده است. اگر او نبود نمی‌دانستم چه کنم. البته هر چه به جشن نزدیک می‌شویم، من حضورم پررنگ‌تر و وظایفم سنگین‌تر می‌شود.

آقای پوراحمد سینمای روز را دنبال می‌کنید؟ سینمای ایران و سینمای جهان؟

من دو سال در جشنواره‌ فجر نبودم و نتوانستم فیلم ببینم؛ اما در طول سال سعی می‌کنم فیلم‌ها را ببینم. طبیعتاً چندتایی فیلم از دستم در می‌رود و آن‌طور که باید و شاید نه، در جریان نیستم. به دلیل گرفتاری‌ها، مشکلات و کمبود وقت دور افتادم؛ ولی سعی می‌کنم کمابیش باشم که هستم.

پس به بهانه‌ جشن خانه‌ سینما کمی فیلم می‌بینید؟

بله! سعی می‌کنم همه‌ فیلم‌ها را ببینم. سینمای خارج از ایران را هم دنبال می‌کنم؛ البته بستگی به آن آقایی دارد که برایم فیلم می‌آورد. چون کسانی‌که فیلم می‌آورند، کلی از فیلم‌های امریکایی اسکار گرفته، یا نامزد اسکار یا فیلم‌های پرفروش را دارند؛ من سعی می‌کنم سینمای غیرامریکایی را هم پیگیری کنم. فیلم‌های امریکای لاتین، ترکیه و بسیاری از کشورهای دیگر که فیلم خوب و مستقل می‌سازند.

اگر بخواهیم سینماگران ایرانی هم‌نسلتان را با سینماگران کشورهای خارجی مقایسه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که سینماگران ما خیلی زود انگیزه‌هایشان را از دست می‌دهند. درواقع بی‌حوصلگی، نداشتن وسواس و کیفیت پایین در فیلم‌هایشان مشهود است. ولی در سینمای کشورهای دیگر این‌طور نیست و مثلاً وودی آلن همچنان فیلم خوب می‌سازد. فکر می‌کنید چرا؟

خوب این قضیه چند بخش دارد. یک بخشش مالی است؛ مثلاً یک فیلمساز هم‌نسل ما در یک جهان متمدن اگر فقط یک قصه‌های مجید ساخته بود یا تنها سه، چهار تا فیلم خوب در کارنامه‌اش داشت، تا آخر عمر از نظر مالی تأمین بود. اما این‌جا در همین سن وسال، من اگر یک سال کار نکنم زندگی‌ام به‌سختی خواهد گذشت. تا کی می‌توانی بین پول درآوردن و ساخت فیلم دل‌خواهت تعادل برقرار کنی؟ به خیلی از مسائل تن ندهی و فکر، ذهن و عقایدت را نفروشی؟ خیلی سخت است. نکته‌ی دیگر آن‌که نصف انرژی فیلم‌سازان ایرانی قبل از شروع فیلمبرداری صرف مسائلی می‌شود که اصلاً به ما ربطی ندارد؛ مثل سروکله زدن با ارشاد و مسائل دیگر. من همیشه گفته‌ام کارگردان در سینمای ایران سرعمله است. وقتی یک سرعمله می‌خواهد یک ساختمان را شروع کند، باید ۵۰ درصدش را از قبل انجام داده باشد تا بتواند آجر را روی آجر بعدی بگذارد. جالب است جایی گفته بودم اگر کوراساوا، لئوناردو داوینچی یا بتهوون هنرمندند، قطعاً من هنرمند نیستم. من آدمی‌ام که کارم، کار هنری است. چندوقت پیش دیدم وودی آلن هم عین حرف من را زده بود. وودی آلن فیلمی می‌سازد راجع به گیتاریستی در یک گوشه‌ی کوچکی از امریکا. این گیتاریست دوره‌ی کوتاهی محبوب بوده، آقای وودی آلن بر اساس زندگی این آدم یک فیلم مستند داستانی می‌سازد. برای فیلمش همه چیز داستان را بازسازی می‌کند. از ساختمان‌ها و لباس‌ها و تا همه چیز بر طبق خواست او تغییر می‌کند و همه چیز سر جای خودش است.
بنابراین وقتی برای ساخت چنین فیلمی به او این همه امکانات می‌دهند تکلیف معلوم است. آن وقت ما در ایران باید مدام در حین نوشتن فیلمنامه به فکر اجرای آن هم باشیم و هی زور بزنیم تا فیلم به مرحله‌ی اجرا برسد. به همین دلیل وودی آلن قبراق و سرحال است. یا کلینت ایستوود در ۸۰ سالگی سرحال است و ما اینجا برای گرفتن یک ماشین پلیس و چند فشنگ، باید فیلمنامه را از هزار توی نیروی انتظامی بگذرانیم تا به یک اسلحه و فشنگ برسیم. این تازه یکی از هزاران مسائلی است که ما با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم.

ولی شما ناامید نشده‌اید و هم‌چنان کار می‌کنید.

شما فکر می‌کنید اگر من یا امثال من کار نکنیم مدیران سینمایی ناراحت می‌شوند؟ نه، برعکس! شاید خوشحال هم بشوند؛ یک موی دماغ کمتر. اما ما مجبوریم کار کنیم چون سینما هم شغل ماست و هم عشقمان. اگر کار نکنیم، خواهیم مرد. ما همه چیزمان سینماست؛ وقت آزادمان، دلخوشیمان و کارمان. اگر سینماگران مستقل و خوبی مثل فرهادی، داوودنژاد، بنی‌اعتماد، شهبازی و همه‌ی آدم‌هایی که سرشان به تنشان می‌ارزد کار نکنند، خیلی‌ها خوشحال خواهند شد. پس با وجود همه‌ی این مشکلات کار خواهند کرد و باید فیلم بسازند.

ماجرای فیلم رضا صادقی چه شد و چرا به سرانجام نرسید؟

من خارج از کشور بودم و قرار بود تئا‌تر کارکنم. آقای نشاط (تهیه‌کننده) پیشنهاد این کار را از طریق برادرم به من داده بود. وقتی برگشتم وارد مذاکره شدیم. او دو طرح به ما پیشنهاد داد. اولی خیلی بد بود و دومی یک بازنویسی بود از اولی بد‌تر! به اصغر عبدالهی پیشنهاد دادم فیلمنامه‌اش را بنویسد. عبدالهی هم به خاطر من یک طرح هفت، هشت صفحه‌ای نوشت و سه بار با او رفتم دفتر نشاط. یادم هست عبدالهی به‌وضوح گفت آقای نشاط اگر شما قرار بود راجع‌به شجریان هم فیلم بسازید من نمی‌آمدم و حاضر نبودم بنشینم و فیلمنامه بنویسم. من برای پوراحمد آمده‌ام چون می‌دانم او استاد ساختن اینطور فیلم‌هاست. خلاصه آقای نشاط با آقای عبدالهی قرارداد نبست. گویا دلش پیش طرحی بود که من گفته بودم طرح خوبی نیست. مشکلات دیگر هم بود که دست به دست هم داد تا این فیلم را نسازم و بروم سراغ تئا‌تر. گرچه به دلیل علاقه‌ام به جنوب و موسیقی حتماً فیلم خوبی می‌ساختم. این وسط فقط چهارماه از وقت تمرین تئاترم کم شد.

آقای پوراحمد، ماجرای کتاب زندگینامه‌تان چیست؟ اسمش کودکی نیمه‌تمام بود؟ می‌خواهید ادامه‌اش بدهید؟

راستش خیلی دوست دارم کتاب را ادامه دهم؛ اما بعید است حوصله کنم. بدم نمی‌آید ادامه دهم، چون این کتاب، تا آخر «قصه‌های مجید» نوشته شد. بعد از آن کلی ماجرا اتفاق افتاده است. دوست دارم راجع به آن‌ها هم بنویسم. متأسفانه کتاب پخش خیلی خوبی نداشت و خوب خوانده نشد.
شاید آن موقع اشتباه فکر می‌کردیم و شاید قیمت سه‌هزار و پانصد تومان برای ده سال پیش خیلی پول بوده و کسی حاضر به خریدش نشده است؛ البته من این طور فکر نمی‌کنم. دوهزار و دویست نسخه از کتاب را چاپ کردیم. من از خجالت مدیر انتشارات، آقای علمی، خودم رفتم پیش وزیر ارشاد وقت و به آقای مسجدجامعی، پانصد نسخه را فروختم.
پانصد نسخه هم به آقای زم، مدیر فرهنگی و هنری شهرداری آن زمان، فروختم. احتمالاً کل کتابفروشی‌های ایران فقط صد نسخه فروخته‌اند. دویست یا سیصد نسخه هم خودم خریدم و به دوستان هدیه دادم. این است اوضاع و احوال فرهنگی ما…

 

https://didhonar.ir/?p=15905