حسن مرادی از کوره‌پزخانه تا برگزاری نمایشگاه نقاشی/ نقاشی هدیه خدا به من است

به گزارش خبرنگار پلاتو هنر، چندماه پیش بود که در بحبوحه اعتراضات سیاسی و اجتماعی ایران و زمانی که دیوار تمام گالری‌های خصوصی کشور خالی از آثار هنری بود و مخاطبان نیز رمقی برای گالری‌گردی و دیدن اثر هنری نداشتند،

به گزارش خبرنگار پلاتو هنر، چندماه پیش بود که در بحبوحه اعتراضات سیاسی و اجتماعی ایران و زمانی که دیوار تمام گالری‌های خصوصی کشور خالی از آثار هنری بود و مخاطبان نیز رمقی برای گالری‌گردی و دیدن اثر هنری نداشتند، خبری در رسانه‌ها منتشر شد مبنی بر اینکه حسن مرادی هنرمند خودآموزی که نقاشی را در سن 80 سالگی آغاز کرده، یک نمایشگاه انفرادی با عنوان «هنر آفرینان» در فرهنگسرای اندیشه برپا کرده است.

در ایامی که فضای رسانه‌‌ای کشور پر از اخبار دستگیری هنرمندان، اعتراض و اعتصاب بود و کماکان این روند ادامه دارد، دل و دماغی برای تماشای آثار رنگارنگ و طبیعت زیبا و پرنده‌ها نداشتم اما همواره این خلا در ذهن و قلبم باقی مانده بود تا از او بپرسم درواقع چه شد که سراغ نقاشی آمد؟ این تصاویر و داستان‌ها چطور در ذهنش شکل می‌گیرند؟

در نهایت عصر یک روز زمستانی قراری هماهنگ کردیم تا سری به کارگاه او که همان خانه‌اش هست، بزنیم. خانه این هنرمند 86 ساله طبقه پنجم یک آپارتمان 12 واحده است، در کوچه‌ای خلوت در یکی از شلوغ‌ترین نقاط مرکز تهران.

به محض اینکه در آسانسور باز می‌شود، او را می‌بینیم که در چهارچوب در ایستاده و با لبخندی به استقبال مهمانان خود آمده است. وارد که می‌شویم دورتادور خانه کوچک این هنرمند را تابلوهای نقاشی پر کرده است. سمت چپ یک میز پلاستیکی قرمز رنگ قرار دارد که به نظر می‌رسد میز کار آقای مرادی است. کنارش روی یک چهارپایه پلاستیکی خودکار و مدادهای مختلف در رنگ‌های گوناگون و خط‌کش و کاغذ قرار دارد. روی کاغذ جدیدی که روی میز قرار دارد به تازگی طرح گلی نقش بسته که قرار است در چند روز آینده تبدیل به یک تابلوی جدید شود.

کنار میز یک شومینه دیده می‌شود که گویا بیشتر حکم کتابخانه دارد. با دقت بیشتری به کتاب‌های روی این شومینه نگاه می‌کنم؛ قرآن کریم و چندین کتاب تفسیر قرآن، نهج‌البلاغه، مفاتیح‌الجنان، شاهنامه فردوسی، دیوان عراقی، وحشی بافقی و… .

دیوار روبه‌رو را یک مبل سرتاسری پوشانده است. مبلی که از همان پشتی‌های قرمز قدیمی روی آن قرار دارد. سرتاسر خانه، روی زمین و روی دیوارها پر از تابلوهای نقاشی عمو حسن است. گاهی هم از پنجره کوچک پذیرایی که باد پرده حریر سفید آن را به رقص درآورده است، نور ملایمی نقاشی روی دیوار را که تصوریر یک خانه روستایی با آبشاری پرآب و درختی پربار است، روشن می‌کند. به هرگوشه این خانه که نگاه می‌کنی، عکسی، تسبیحی، ساعتی و حتی یک مجسمه قدیمی تو را به خاطرات دور می‌برد، اشیایی که هرکدام حداقل نیم قرن قدمت دارند و قصه‌ای را بازگو می‌کنند. فضای دل‌انگیز این خانه ما را به وجد آورد تا بگوییم: «استاد خیلی خانه باصفایی دارید!»

حسن مرادی روی مبل خود کنار یکی از نقاشی‌هایش می‌نشیند و به پشتی قرمز رنگ قدیمی تکیه می‌دهد. دوربین را روشن می‌کنیم و مصاحبه رسما آغاز می‌شود. او که متولد 1315 در روستای ملایر است گفتگو را از 5 سالگی خود و ماجرای مهاجرت به تهران و کار کردن در کوره‌پزخانه تا نانوایی شروع کرد.

او ادامه می‌دهد: اردیبهشت 94 دچار شکستگی لگن شدم. در بیمارستان با تزریق یک آمپول تقلبی بدنم به دارو حساسیت نشان داد. ناگهان قند خونم بالای 380 رفت و 49 روز در بیمارستان بودم. به دلیل قند بالا دکترها نمی‌توانستند پاهایم را عمل کنند. بسیار ضعیف و درمانده شده بودم. روز چهل‌ونهم دلم خیلی گرفته بود. به ائمه متوسل شدم و در همان حال خوابم برد. خواب دیدم که 2 نفر که چهره‌هایشان مشخص نبود پاهای من را ماساژ می‌دهند، هراسان بیدار شدم و وقتی از من آزمایش گرفتند، قند خونم پایین آمده بود درنتیجه آماده عمل شدم.

این هنرمند درباره شروع کار نقاشی خود می‌گوید: آبان سال 94 بود که نشسته بودم و با خود فکر می‌کردم که دیگر با این پا نمی‌توانم کاری بکنم. در همان حال یک مقوا کنارم بود و با خودکار و مداد یک گل روی آن کشیدم. هرکسی آن نقاشی را می‌دید مرا تشویق می‌کرد که ادامه دهم. از همان زمان خدا هم ذهنم را باز کرد و نقاشی را شروع کردم و تا اسفند 94، حدود چهل تابلو کشیدم. شنیده بودم که از نقاشی‌ها نمایشگاه برگزار می‌کنند اما کسی را نمی‌شناختم و راهش را هم بلد نبودم. یک روز در پارک خیام قدم می زدم که چشمم به فرهنگسرای امید افتاد. داخل شدم و آثار هنری را روی دیوار گالری دیدم. به 2 خانمی که آنجا نشسته بودند گفتم که من هم نقاشی می‌کشم. آن‌ها از دیدن آثار من برایم نوبت نمایشگاه زدند. بعد از آن نمایشگاه دیگر فرهنگسراهای مختلف و خبرنگاران سراغم می‌آمدند و تاکنون 34 نمایشگاه در تهران داشته‌ام که 2 تای آن‌ها در خانه هنرمندان برگزار شده است.

او چند خاطره از نمایشگاه خود در خانه هنرمندان تعریف می‌کند. در این نمایشگاه یک خانمی از لندن آمده بود و چند تابلو خریداری کرد و به لندن برد. یک نفر هم از آلمان تابلو خریداری کرد. در همین نمایشگاه برخورد زشتی از یک آقا دیدم و آنجا با خود گفتم که اگر هنر و هنرمند این است، من دیگر نمی‌خواهم ادامه دهم اما یک روز در دفتر نمایشگاه که بازدیدکنندگان روی آن نظرات خود را می‌نویسند، یک نفر نوشته بود که «آقای مرادی عزیز. من با اینکه جوان هستم اما احساس ناامیدی و افسردگی می‌کنم. نقاشی های شما را در این سن و سال دیدم و متوجه شدم که خوشحالی و امید در وجود آدم‌هاست و نباید منتظر باشد شادی از بیرون سراغش بیاید.» خانم دیگری هم نوشته بود که 25 سال افسردگی داشته اما با دیدن این نقاشی ها احساس شادی کرده است.

حسن مرادی با بیان اینکه در خانواده و اطرافیان او هیچکس اهل هنر نبوده و هرگز کلاس نقاشی نرفته، درباره وجود طبیعت و المان‌های مذهبی در آثار خود توضیح می‌دهد: اول یک داستانی در ذهنم می‌سازم بعد نقاشی آن را می‌کشم به طور مثال در این تابلو اول یک نهر آب کشیدم بعد کنارش درخت و گل را کشیدم و بعد با خودم گفتم کنار این روذخانه و درخت حتما یک خانه مسکونی هم قرار دارد. درنهایت این تابلو شکل گرفت.

این هنرمند 86 ساله که نقاشی را هدیه الهی می‌داند، می‌گوید: وقتی نقاشی را شروع کردم کسی به من نگفت که برای این کار دیر است. من نقاشی را یک هدیه خدایی می دانم و وقتی نقاشی می کنم 6 دانگ حواسم به طرحی است که به ذهنم می آید. به همین دلیل زیاد روی قیمت و فروش آثار تاکید ندارم.

مرادی حرف‌هایش را اینگونه پایان می‌دهد: یک مجموعه داستان و یک مجموعه شعر هم نوشته ام برای برای چاپ آن کسی کمکم نمی‌کند. واقعا از مسئولان کشور می‌خواهم که از هنرمندان حمایت کنند زیرا اکنون در این کشور به هنر و هنرمند اهمیت نمی دهند.

ندا زنگینه

https://didhonar.ir/?p=8075